کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دهبان
/dehbān/
معنی
نگهبان ده؛ کدخدا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهبان
لغتنامه دهخدا
دهبان . [ دِ ] (اِ مرکب ) نگهبان ده . کدخدا. (از لغات مصوب فرهنگستان ).
-
دهبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) dehbān نگهبان ده؛ کدخدا.
-
جستوجو در متن
-
دهخدا
واژگان مترادف و متضاد
دهبان، دهدار، کدخدا، کدیور
-
دهبانی
لغتنامه دهخدا
دهبانی . [ دِ ] (حامص مرکب ) نگهبانی ده . کدخدایی . رجوع به دهبان شود.
-
کدیور
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهبان، دهدار، کدخدا ۲. برزگر، رنجبر، زارع ۳. رئیس، ریشسفید
-
دیهبان
لغتنامه دهخدا
دیهبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) دهبان . مهتر و رئیس ده . (آنندراج ). رئیس و کدخدای ده . (ناظم الاطباء).
-
ده مه
لغتنامه دهخدا
ده مه . [ دِه ْ م ِه ْ ] (اِ مرکب ) بزرگ ده . صاحب ده . رئیس ده . کدخدا. دهخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ).
-
کدخدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. دهبان، دهخدا، دهدار، کدیور ۲. پیشکار، مباشر ۳. صاحبخانه ۴. شوهر، مرد، همسر ۵. ریشسفید ۶. رئیس، متصدی ≠ کدبانو
-
دهدار
لغتنامه دهخدا
دهدار. [ دِ ] (نف مرکب ) به معنی دارنده ٔ ده است یعنی سرکرده ٔ اهل مزارع . (آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) : وزین ایستادن به درگاه شاه وزین خواستن سوی دهدار بار. ناصرخسرو.|| بزرگ باغبانان را گویند؛ دهدار کوچک ، باغبان کوچک را گویند و کنایه از ت...
-
ده کیا
لغتنامه دهخدا
ده کیا. [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) رئیس ده و مقدم ده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دهخداست . (فرهنگ جهانگیری ). مقدم ده . (از شرفنامه ٔ منیری ). کدخدا. دهبان . (یادداشت مؤلف ) : اندر همه ده جوی نه ما راما لاف زنان که ده کیاییم . سنایی .خواه...
-
دهگان
لغتنامه دهخدا
دهگان . [ دِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به ده (مرکب از ده به معنی قریه و گان پسوند نسبت و دهقان معرب آن است ). (یادداشت مؤلف ). دهقان و فلاح . زراعت کننده و مزارع . (از ناظم الاطباء). مزارع را گویند و معرب آن دهقان باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان...
-
دهخدا
لغتنامه دهخدا
دهخدا. [ دِه ْ خ ُ ](اِ مرکب ) دهخدای . ده خداوند. (یادداشت مؤلف ). خداوند ده . (شرفنامه ٔ منیری ). کدخدا و رئیس و بزرگ ده . (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : دهخدا گفت ارنمک ساری شود انبان کون گوزهای بی نمک پراند اهل روستا. سنایی .ده رانده...
-
کدخدا
لغتنامه دهخدا
کدخدا. [ ک َخ ُ ] (اِ مرکب ) کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان ) (از جهانگیری ) : به نزدیک مهمان شد آن پاک رای همی برد خوان از پسش کدخدای . فردوسی .خانه ٔ محمود را مسعود باید کدخدای خانه ٔ شیر عرین را ک...
-
میر
لغتنامه دهخدا
میر. (از ع ، اِ) مخفف امیر. (غیاث ). امیر و پادشاه و سلطان . (ناظم الاطباء). نژاده . (زمخشری ). مخفف امیر، و میره مخفف امیره ... و از خصایص این لفظ است که به قطع کسره ٔ اضافه هم آید مثل لفظ میرآب ، به معنی داروغه ٔ آب و میردریا که آن را در عرف این دی...