کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهان چشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) نام طبیبی بزرگ و مترجم و ناقل از کتب هند. او از اطبای بیمارستان برامکه بوده است . (لکلرک ). ظاهراً مراد ابن دُهن است که ابن الندیم ترجمه ٔاو را در الفهرست آورده است . رجوع به ابن دهن شود.
-
دهان بستن
لغتنامه دهخدا
دهان بستن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی هم گذاشتن لبان . بستن دهان را. || کنایه از سکوت گزیدن و خاموش گردیدن است . (یادداشت مؤلف ) : در فتنه بستن دهان بستن است . امیرخسرو دهلوی . || کنایه است از خاموش کردن و به سکوت واداشتن کسی را. (از یادداشت مؤ...
-
دهان شیر
لغتنامه دهخدا
دهان شیر. [ دَ ن ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ صاحب تاریخ سیستان نام چاه یا سوراخی که آب همه ٔ رودهای اطراف سیستان چون هیرمند و رخدرود و خاش رود بدان فرو می رفته است و آن از عجایب بوده است . (از تاریخ سیستان ص 16 - 15).
-
دهان آلای
لغتنامه دهخدا
دهان آلای . [ دَ ] (نف مرکب ) دهان آلاینده . که دهن را آلوده سازد. (یادداشت مؤلف ) : نیست بر من روزه در بیماری دل زان مراروزه باطل می کند اشک دهان آلای من .خاقانی .
-
دهان آلوده
لغتنامه دهخدا
دهان آلوده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که آلوده به آب دهان کسی باشد. که کسی بدان دهان زده باشد : ملک نقل دهان آلوده می خوردبه امید شکر پالوده می خورد.نظامی .
-
دهان اژدر
لغتنامه دهخدا
دهان اژدر. [ دَ اَ دَ ] (اِ مرکب ) قسمی شمعدانی . (یادداشت مؤلف ). اژدر دهان . رجوع به شمعدانی شود.
-
دهان بند
لغتنامه دهخدا
دهان بند.[ دَ هام ْ ب َ ] (نف مرکب ) که دهان خود یا دیگری را ببندد. || (اِ مرکب ) تعویذی که در گلوی گوسپندان بندند تا که از گرگ محفوظ ماند. (غیاث ) (ناظم الاطباء). || تعویذی که برای زبان بندی دشمنان و بدگویان نویسند. (غیاث ) (ناظم الاطباء). || دستمال...
-
دهان بین
لغتنامه دهخدا
دهان بین . [ دَ هام ْ ] (نف مرکب ) دهن بین . کنایه از کسی که به حرف این و آن گوش کند. و رجوع به دهن بین شود.
-
دهان بینی
لغتنامه دهخدا
دهان بینی . [ دَ هام ْ ] (حامص مرکب ) عمل دهان بین . دهن بینی . رجوع به دهان بین شود.
-
دهان تنگ
لغتنامه دهخدا
دهان تنگ . [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ دهان . که دهانی تنگ دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به تنگ دهان شود.
-
دهان تنگی
لغتنامه دهخدا
دهان تنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت دهان تنگ . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهان تنگ شود.
-
دهان دار
لغتنامه دهخدا
دهان دار. [ دَ ] (نف مرکب ) که دهان داشته باشد. || به مجاز در اشیاء که دارای دهانه یا جای دخول و خروج باشد.
-
دهان دره
لغتنامه دهخدا
دهان دره . [ دَ دَرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دهن دره . فنجا. بیاستو. هاک . باسک . پاسک . فاژ. خامیازه . خامیاز. ثوباء. تثاؤب . ثأب . بازشدن دهان به صورتی خاص بی اراده و آن علامت خواب یا بعضی امراض عصبی باشد. (یادداشت مؤلف ). خروق . خمیازه . (از منتهی...
-
دهان سوز
لغتنامه دهخدا
دهان سوز. [ دَ ] (نف مرکب ) دهن سوز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به دهن سوز شود.
-
دهان شویه
لغتنامه دهخدا
دهان شویه . [ دَ ی َ ] (اِ مرکب ) وسیله ٔ شستشوی دهان . پارچه ٔ نازکی که در میان آن اسفرزه یا چیزی شبیه به آن ریزند وبر سر آن چوبی تنک بندند و دهان مریض را بدان شویند. (یادداشت مؤلف ). || داروی جامد یا مایعکه بدان درون دهان پاکیزه کنند. (یادداشت مؤ...