کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهان آلوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
munching
دهانجُنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] الگوی حرکت دهان در نوزادان حدوداً ششماهه که شامل حرکات منظم و پایین و بالا بردن فک پایین است
-
Deuterostomia
دهاندوّمیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] نام مشترک شماری از شاخههای جانوران که مخرج آنها از اولین منفذ جنینی و دهانشان از دومین منفذ جنینی به وجود میآید
-
mouthwash, mouth-rinse
دهانشویه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] محلولی که برای شستوشوی دهان به کار میرود
-
Protostomia
دهاننخستیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] نام تعدادی از شاخههای جانوران که تصور میشود نیای مشترکی دارند و دهان آنها از نخستین منفذ رویانی یا منفذ تَنداله به وجود آمده است
-
vestibule of mouth
دهلیز دهان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] قسمتی از حفرۀ دهان بین مخاط داخلی گونه و قوس دندانی
-
آب دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) دهن لق ، کسی که راز نگه دار نیست .
-
دهان دره
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ رِ)(اِمص .) 1 - گشودن دهان به سبب غلبة خواب یا خماری یا تنبلی . 2 - خمیازه .
-
مهر دهان
فرهنگ فارسی معین
(مُ. دَ) (ص مر.) روزه دار.
-
آب دهان
لغتنامه دهخدا
آب دهان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزاق . بصاق . خیو. تفو. خدو.- امثال :آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن .
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوالفرج عبداﷲبن اسعدبن علی موصلی . فقیه و ادیب ، و او بیشتر بشعر گرائیده و بدان سمت مشهورتر است . بعلت فقر از موصل شد و سپس بحمص رفت و در مدرسه ٔ آنجا بتدریس پرداخت . قصیده ٔ کافیّه ٔ او در مدح صالح بن زریک وزیر...
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوبکر مبارک بن ابی طالب مبارک بن ابی الازهر سعید، ملقب به وجیه واسطی (532-612 هَ .ق .). در واسط و پس از آن در بغداد نزد ابن خشاب و ابن انباری و غیره ادب و نحو آموخت و از طب و نجوم و علوم عقلیه نیز بهره داشت . چن...
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ابوزکریا یحیی بن سعیدبن مبارک (569-616 هَ .ق .). ادیب و شاعر موصلی . پدرش سعیدبن مبارک معروف به ابن دهان از بغداد بموصل انتقال کرد و صاحب ترجمه بدانجا بزاد و هم بدانجا درگذشت .
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) حسن بن محمدبن علی بن رجاء، ابومحمد. لغوی معتزلی . مردی فقیر و ژنده پوش و ژولیده گونه بوده و در سال 447 هَ .ق . درگذشته است .
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بن شعیب بغدادی . وفات 590 هَ .ق . ادیب و حاسب از مردم بغداد. ابتدا بموصل بخدمت جمال الدین اصفهانی وزیر و سپس بخدمت صلاح الدین ایوبی پیوست و دیوان میافارقین به او واگذار شد و در سال 586...
-
ابن دهان
لغتنامه دهخدا
ابن دهان . [ اِ ن ُ دَهَْ ها ] (اِخ ) ناصرالدین ابومحمد سعیدبن مبارک بن علی بغدادی نحوی . مولد او به بغداد به سال 494 هَ .ق . وفات در موصل سنه ٔ 569. از هبةاﷲبن الحصین و جز او حدیث شنود ودر نحو سیبویه زمان خویش بود، و او معاصر با ابن جوالیقی و ابن خش...