کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهانشویه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
دهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dahān] ‹دهن، دهون› (زیستشناسی) dahān عضو بدن انسان و حیوان در قسمت سر او که زبان و دندانها در آن قرار دارد و غذا در آن جویده و نرم میشود.
-
دِّهَانِ
فرهنگ واژگان قرآن
پوست قرمز
-
دهان
دیکشنری فارسی به عربی
حنجرة , ذراع , فم , قدح , قط , قطع
-
دهان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dehon طاری: âym طامه ای: âyn طرقی: en کشه ای: en نطنزی: dohon
-
دست شویه
لغتنامه دهخدا
دست شویه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِمص مرکب ) دستشویی . شستن دست . در اصطلاح طب ، گذاشتن دستها را در آبی که پاره ای داروها در آن ریخته باشند، مانند پاشویه . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) دست شوی . غسول . ابوایاس . (یادداشت مرحوم دهخدا). || در قراءشمیران خ...
-
دندان شویه
لغتنامه دهخدا
دندان شویه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) دندان شوی . دندان سای . دندان زدای . مسواک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود.
-
دهن شویه
لغتنامه دهخدا
دهن شویه . [ دَ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) دهان شویه . اسفرزه یا دارویی دیگر که در رکوبی بر سر چوبی کنند و دهان بدان شویند پاک کردن دندان را یا تازه کردن دهان بیمار را.(یادداشت مؤلف ). و رجوع به ماده ٔ دهان شویه شود.
-
روی شویه
لغتنامه دهخدا
روی شویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) روی شوی . روشو. نوعی از سفیدآب که با آن صورت را می شویند. (ناظم الاطباء). رجوع به روشو و روشور شود.
-
آب شویه
واژهنامه آزاد
همان سیفون را گویند برگردانش به فارسی
-
گشاده دهان
لغتنامه دهخدا
گشاده دهان . [ گ ُ دَ / دِ دَ ](ص مرکب ) آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد : سری که اهل قلم پیش او قلم کردارهمیشه بسته میانندی و گشاده دهان . سوزنی .|| خوشرو. خنده رو. خوشحال . خندان . طلق الوجه .
-
گنده دهان
لغتنامه دهخدا
گنده دهان . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) گنده دهن . آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهة : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی .از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ . سوزنی .زنخ چو پشت پ...
-
oral region, regio oralis
ناحیۀ دهان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای از صورت شامل دهان و لبها
-
نوشین دهان
لغتنامه دهخدا
نوشین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . نوشین لب . نوش لب . نوشین دهن .
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...