کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهانجُنبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهان
دیکشنری فارسی به عربی
حنجرة , ذراع , فم , قدح , قط , قطع
-
دهان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dehon طاری: âym طامه ای: âyn طرقی: en کشه ای: en نطنزی: dohon
-
marginal crop
محصول جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] محصولی که معمولاً هدف اصلی تولیدکننده نیست و اهمیت کمتری دارد
-
fringe parking, peripheral parking
توقفگاه جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] توقفگاهی که مستقیماً در حاشیۀ منطقۀ تجاری مرکزی شهر واقع شده و رانندگان میتوانند خودروهای سواری خود را در آن بگذارند و بقیۀ مسیر را ازطریق وسایل نقلیۀ عمومی طی کنند
-
empyema
چرکجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] وجود مایع چرکی در حفرۀ جنب
-
by-points
جهات جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] جهات مجاور هریک از جهات میانی که شامل 16 جهت از مجموع کل 32 جهت قطبنماست
-
side wear, horizontal wear
سایش جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سایشی که در وجه داخلی کلاهک ریل اتفاق میافتد
-
ancillary services
خدمات جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] خدماتی از قبیل تمیز کردن و جابهجایی وسایل مهمانان در مراکز اقامتی
-
hemothorax
خونجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] وجود خون در حفرۀ جنب
-
hydrothorax
آبجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] تراکم نابهنجار مایع آبگون (serous fluid) در حفرۀ جنب
-
گشاده دهان
لغتنامه دهخدا
گشاده دهان . [ گ ُ دَ / دِ دَ ](ص مرکب ) آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد : سری که اهل قلم پیش او قلم کردارهمیشه بسته میانندی و گشاده دهان . سوزنی .|| خوشرو. خنده رو. خوشحال . خندان . طلق الوجه .
-
گنده دهان
لغتنامه دهخدا
گنده دهان . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) گنده دهن . آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهة : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی .از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ . سوزنی .زنخ چو پشت پ...
-
oral region, regio oralis
ناحیۀ دهان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] ناحیهای از صورت شامل دهان و لبها
-
نوشین دهان
لغتنامه دهخدا
نوشین دهان . [ دَ ] (ص مرکب ) شیرین دهن . نوشین لب . نوش لب . نوشین دهن .
-
غنچه دهان
لغتنامه دهخدا
غنچه دهان . [ غ ُ چ َ / چ ِ دَ ] (ص مرکب ) زیبارویی که دهان وی بسان غنچه ٔ گل باشد. کنایه از معشوق و معشوقه . (از ناظم الاطباء). از اسماء محبوب . (آنندراج ) : کشت مرا دلش به کین ، هست لبش گوا بر این خامشی گواه بین ، غنچه دهان کیست او. خاقانی (دیوان چ...