کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهاة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دهاة
لغتنامه دهخدا
دهاة. [ دُ ] (ع اِ) ج ِ داهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ دهی . (ناظم الاطباء). رجوع به داهی و دهی شود.- دهاةالرجال ؛ خردمندان . زیرکان مردان : و سالار بوژگان بوالقاسم مردی از کفاة و دهاةالرجال زده و کوفته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 564). مر...
-
دهاة
لغتنامه دهخدا
دهاة. [ دُ ] (ع مص ) داهی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
دهات
واژگان مترادف و متضاد
آبادی، ده، رستاق، روستا، قریه، قصبه
-
دهات
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (ص .) جِ داهی ؛ زیرکان ، هوشمندان .
-
دهات
لغتنامه دهخدا
دهات . [ دِ ] (اِ) جمعی است در تداول عامه ده را به همان گونه که باغات جمع است باغ را. (یادداشت مؤلف ). ده و دهها و قریه هاو روستاها. (ناظم الاطباء). دهها با حومه و حوالی .
-
دهات
لغتنامه دهخدا
دهات . [ دُ ] (ع اِ) دهاة. ج ِداهی و داهیة. زیرکان و هوشمندان . (از یادداشت مؤلف ). مردمان زیرک و کاردان و تیزفهم . (ناظم الاطباء). به معنی زیرکان و این جمع داهی است . (از غیاث ) (آنندراج ) : یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خودعهدی کرد که گرد عالم بگ...
-
دهات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دهاة، جمعِ داهی] [قدیمی] dohāt = داهی
-
جستوجو در متن
-
دهی
لغتنامه دهخدا
دهی . [ دَ ] (ع ص ) رجل دهی ؛ مرد زیرک و تیزفهم . ج ، دُهاة و دهون . (ناظم الاطباء).
-
موحول
لغتنامه دهخدا
موحول . [ م َ ] (ع ص ) در گل مانده . اصبح فی ما دهاه کالحمار الموحول . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موحل شود.
-
داه
لغتنامه دهخدا
داه . [ هِن ](ع ص ) رجل داه ؛ مرد زیرک . ج ، دهاة. (منتهی الارب ).
-
متاجرت
لغتنامه دهخدا
متاجرت . [ م ُ ج َ رَ ] (ع مص ) متاجرة : چنین آورده اند که در شهور سالفه و اعوام ماضیه ، سه کس از دهاة عالم و کفاة بنی آدم بر سبیل مشارکت متاجرت می کردند. (سندبادنامه ص 293). و رجوع به متاجرة شود.
-
چهاردهاة
لغتنامه دهخدا
چهاردهاة. [ چ َ دُ ] (اِخ ) (مرکب از: چهار+ دُهاة، ج ِ داهی )، یعنی چهارگربزان و چهارزیرکان و مراد معاویةبن ابی سفیان ، زیادبن ابیه ، عمروبن العاص ، مغیرةبن شعبة باشد : آن خداوند در بحر تفکر بطلب درّ صواب غوطه خورد و رائی زد که هرگز اندیشه ٔ آن چهار ...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ] (اِخ ) ابن شیبةبن عبداﷲ التمیمی منقری اهتمی ملقب به ابومعمر، از ندیمان خلفای بنی امیه و از دهاة بوده و چون فصاحت بیان داشت او را خطیب خواندندی . در سال 170 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 229).