کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ده
/dah/
معنی
عدد اصلی بعد از نه؛ ۱۰.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبادی، دهات، دیه، رستاق، روستا، قریه، قصبه
فعل
بن گذشته: داد
بن حال: ده
دیکشنری
deca-, burg, place, ten, village
-
جستوجوی دقیق
-
ده
واژگان مترادف و متضاد
آبادی، دهات، دیه، رستاق، روستا، قریه، قصبه
-
ده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ په . ] (اِ.) روستا، آبادی کوچک .
-
ده
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) عدد اصلی پس از نه .
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دَ هِن ْ ] (ع ص ) رجل دَه ، مرد زیرک . (منتهی الارب ). || تیزفهم . (منتهی الارب ).
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) عشره . (از برهان ). عدد معروف و داه مشبع آن است و های آن با آنکه ملفوظاست گاهی مختفی نیز آید. (از آنندراج ). عشر. داه . دوپنج . نصف بیست . نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «10» و در حساب جمل «ی » باشد. (یادداشت مؤلف ) : ز ده ...
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِ ] (صوت ) به کسر دال و های مخفی کلمه ٔ تعجب و استفهام انکاری است : وه ! عجب ! چرا چنین کنی ؟! آیا راستی چنین است ؟؛ ده برو.ده زود باش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به د [ دِ ] در همین لغت نامه و فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده شود.
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه ده . فرمانده . نان ده . نان بده . روزی ده . مژده ده . رشوه ده . شیرده . میوه ده . محصول ده ...
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِه ْ ] (اِ) قریه . (شرفنامه ٔ منیری ) (مهذب الاسماء). قریه و با یاء نیز به صورت دیه آمده . (از غیاث ). دَیْه ْ (درتداول مردم قزوین ) و در کتب نثر قدیم صورت دیه بیشتر آمده است . واحد کوچکی از محل سکنای جوامع که واحد بزرگتر آن شهر و متوسط آن شه...
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان . سکنه ٔ آن 250 تن است . آب آن از قنات .راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dah] (ریاضی) dah عدد اصلی بعد از نه؛ ۱۰.
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: deh] deh آبادی کوچک که دارای چند خانۀ روستایی باشد؛ روستا؛ دیه.
-
ده
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ دادن) deh ۱. = دادن۲. دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دادده، روزیده، شیرده، فرمانده.〈 دهودار: [قدیمی، مجاز] غوغا و هنگامۀ جنگ و پیکار.〈 دهوگیر: [قدیمی، مجاز] = 〈 دهودار: ◻︎ شه به ناز و نشاط شد مشغول / کز دهوگیر گشته ب...
-
ده
دیکشنری فارسی به عربی
عشر , قرية
-
ده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: deh طاری: deh طامه ای: deh طرقی: deh کشه ای: deh نطنزی: deh