کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دنیی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دنیی
معنی
(دُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دنیا، دنیوی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دنیی
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (ص نسب .) منسوب به دنیا، دنیوی .
-
دنیی
لغتنامه دهخدا
دنیی . [ دُن ْ ] (از ع ، اِ) ممال دنیا. جهان . گیتی . این جهان . مقابل عقبی . این سرای . دنیا و این جهان . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء) : چو ملک دنیی در چشم وی حقیر نمودبساخت همت او با نشاط دار قرار. بوحنیفه ٔ اسکافی .چه چیز بهتر و نیکوتر است در د...
-
دنیی
لغتنامه دهخدا
دنیی . [ دُن ْ یی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به دنیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دنیاوی . دنیوی . دنیایی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دنیوی و دنیاوی شود.
-
واژههای مشابه
-
دنيي
دیکشنری عربی به فارسی
ناکس , فرومايه , پست , بد گوهر , ناجنس , نا اصل
-
جستوجو در متن
-
بد گوهر
دیکشنری فارسی به عربی
دنيي
-
ناجنس
دیکشنری فارسی به عربی
دنيي
-
نا اصل
دیکشنری فارسی به عربی
دنيي
-
ناکس
دیکشنری فارسی به عربی
دنيي , نذل
-
فرومایه
دیکشنری فارسی به عربی
دنيي , سرير , مستوي واطي , منحط
-
بافتکار
لغتنامه دهخدا
بافتکار. (ص مرکب ) که بافد. که بافتن پیشه دارد. جولاهه . بافنده . حائک . آنکه کارش بافتن است . نساج : این بافتکار دنیی جولاهه رشتن ز هیچ و هیچ بود کارش .ناصرخسرو.
-
پست
دیکشنری فارسی به عربی
ارض مشاعة , اهانة , بريد , تابع , تعش , حقير , خادم , دنيي , رخيص , رديء , سيي السمعة , شرس , صغير , فاجر , فظ , فقير , قليلا , متواضع , مستوي واطي , مشاکس , منحط , نذل
-
وفاداری
لغتنامه دهخدا
وفاداری . [ وَ ] (حامص مرکب ) درستی و صداقت و راستی و نمک به حلالی . (ناظم الاطباء). در دوستی ، زناشوئی یا خدمت به مردم صادق و صمیمی بودن . صاحب وفا بودن . وفادار بودن : آمدیم اندر تمامی داستان وز وفاداری ّ جمع راستان . مولوی .دل منه بر دنیی و اسباب ...
-
اهل خرد
لغتنامه دهخدا
اهل خرد. [ اَ ل ِ خ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردمند. باخرد. عاقل : کجا عقل یا شرع فتوی دهدکه اهل خرد دین به دنیی دهد. سعدی .بزرگش نخوانند اهل خردکه نام بزرگان بزشتی برد.(گلستان ).