کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دنگ کوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دره دنگ
لغتنامه دهخدا
دره دنگ . [ دَرْ رَ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 72هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 31هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ازنا - بالا رود، با 165 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی...
-
دنگ پیا
لغتنامه دهخدا
دنگ پیا. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل با 379 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود هراز. راه آن مالرو است و از دو محل به نام پیش محله و بالامحله تشکیل شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دنگ داله
لغتنامه دهخدا
دنگ داله . [ دَ گ ِ / گ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) به معنی دنگاله است که یخ زیر ناودان و امثال آن باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). دنگاله و گلفهشنگ . (ناظم الاطباء) : خلم از دماغ و بینی من تا به پشت پای گشته ست دنگ داله ز سردی و از خمار....
-
دنگ دانه
لغتنامه دهخدا
دنگ دانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دنگ داله . رجوع به دنگ داله شود.
-
دنگ سرک
لغتنامه دهخدا
دنگ سرک . [ دَ س َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانرود بخش مرکزی شهرستان ساری با 690 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ نکا و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
چوب دنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čubdang = دنگ۳
-
پا دنگ
لهجه و گویش تهرانی
دنگ(آسیای کوبه ای)پایی
-
دَنگ انداختن
لهجه و گویش تهرانی
نزدیکی
-
رفیق دنگ
لهجه و گویش تهرانی
دوست صمیمی
-
دِنگ دوش
لهجه و گویش بختیاری
deng-duš نام نوعى بازى.
-
قُرُم دَنگ
لهجه و گویش تهرانی
قرم ساق و الدنگ،ناسزائی است به مردان
-
دنگ کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(دَ گِ کَ. گِ رِ تَ) (مص ل .) (عا.) هوسِ بی موقع برای انجام کاری کردن .
-
دنگ و فنگ
فرهنگ فارسی معین
(دَ گُ فَ) (اِمر.) (عا.) 1 - رفت و آمد، بیا و برو. 2 - تجمل ، جاه و جلال .
-
دنگ و دوال
لغتنامه دهخدا
دنگ و دوال . [ دَ گ ُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دوالی و ریسمانی است که بر آن زنگوله ٔ بسیار آویزند و مسخرگان خاصه غلامان عباسی به کمربندند بطوری که زنگوله ها بر کفل و دور کمر آویخته ماند و به همان قسم رقص کنند و اصول آورند. (لغت محلی شوشتر). || کن...
-
دنگ و شنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ و شنگ . [ دِ گ ُ ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) تردد در امور نیکو مانندعروسی و کارهای با سود و سرور. (لغت محلی شوشتر).