کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دندی
لغتنامه دهخدا
دندی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگورانی بخش ماه نشان شهرستان زنجان با 403 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مراش و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
دندی
لغتنامه دهخدا
دندی . [دَ ] (حامص ) صفت و حالت دند. دند بودن : بعون اللَّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی . سوزنی (از جهانگیری ).رجوع به دند شود. || گسی . عفوصت . عفصی . قبض . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
jimdandy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جیمی دندی، ادم خیلی شیک، چیز عالی
-
عفصی
لغتنامه دهخدا
عفصی . [ ع َ ف ِ ] (حامص ) دندی . گسی . عفوصت . قبض . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عَفِص شود.
-
عفوصت
لغتنامه دهخدا
عفوصت . [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) دهان فراز هم کشیدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عفوصة. گسی . تلخی . زمختی . مزه ٔ هر چیز زمخت و قابض . (ناظم الاطباء). قبض . بشاعت . دندی . عفصی : درحلق عفوصتی بیاید چنانکه گوئی مازو خورده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع ب...
-
دند
لغتنامه دهخدا
دند. [ دَ ] (اِ)دنده . استخوان پهلو. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). ضلع. (ناظم الاطباء). استخوان پهلو که آن را دنده نیز گویند. (آنندراج ) : به جای سینه دهان و به جای گردن چشم به جای دندش تارک به جای کتف عذار. مختاری (از جهانگیری )...
-
ساق
لغتنامه دهخدا
ساق .(ع اِ) پوزه ٔ پای . (مهذب الاسماء). میان بندِ پا و بچول است . (شرح قاموس ). مابین شتالنگ و زانو. ج ، سوق و سیقان و اساوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مابین الکعب و الرکبة. (قطر المحیط). از زانو تا شتالنگ . (دهار). طرف پائین انسان و حیوان از زانو...