کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندهگذاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
relugging, band lugging
دندهگذاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] روشی برای روکشکاری تایرهای راهسازی که در آن دندههای آماده را با دست بر روی سطح سابخوردۀ تایر نصب میکنند و سپس میپزند
-
واژههای مشابه
-
دنده
فرهنگ فارسی معین
(دَ دِ) (اِ.) 1 - هر یک از استخوان های خمیدة قفسة سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود. 2 - وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل . ؛ از ~ چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن .
-
دنده
لغتنامه دهخدا
دنده . [ دَ دَ / دِ ] (اِ) هر یک از استخوانهای پهلو. ضلع. (از ناظم الاطباء). استخوان پهلو. فقره . هریک از استخوانهای دو جانب وحشی تن آدمی از یمین و شمال . هر یک از استخوانهای سینه ٔ پهلو. قبرقه . هر یک از استخوانهای منحنی و قوسی شکل که قفس سینه را از...
-
دنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dande ۱. ‹دند› (زیستشناسی) هریک از دوازده استخوان قوسیشکل که از ستون مهرهها بهطرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل میدهند.۲. هریک از دندانههای چرخ یا میلۀ دندانهدار ماشین.
-
دنده
دیکشنری فارسی به عربی
ترس , ضلع
-
دنده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: danda طاری: danda طامه ای: danda طرقی: danda کشه ای: danda نطنزی: denda
-
گذاری
لغتنامه دهخدا
گذاری . [ گ ُ ] (ص نسبی ) گذرنده . عبورکننده : چه آن سوگند و چه باد گذاری چه آن زنهار و چه ابر بهاری . (ویس و رامین ).مرا تنها بماند ایدر به خواری چو خان رهگذر مرد گذاری . (ویس و رامین ).نگر تا هیچگونه غم نداری که تیمار جهان باشد گذاری .(ویس و رامین ...
-
دنده پهن/()دنده پهن کردن
لهجه و گویش تهرانی
مقاوم، بیخیال /پوست کلفت شدن
-
یک دنده
لغتنامه دهخدا
یک دنده . [ ی َ/ ی ِ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) سخت پایدار در عقیده ٔ خویش . لجوج . عنود. یک پهلو. که از رای خود بازنمی آید. ستیهنده . ستیزنده . مستبد به رأی . لجباز. خودرای . (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) به یک حال . بی تغییر وضع. آرام . یک نواخت : تا...
-
lug
دنده 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] هریک از آجهای پهنی که در عرض رویه قرار دارند و توان کشانش تایر را افزایش میدهند
-
rib 4
دنده 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بخشی از لاشه که شامل دندهها و ماهیچههای میان آنهاست
-
rib 2, wing rib
بالدنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] عضو فرعی سازۀ بال و سطوح دُم در انواع هواگَرد که در راستای وتر قرار دارد و شکل ظاهری بال و سطوح دُم را حفظ میکند
-
یک دنده
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دِ) (ص مر.) لجوج ، خود - رأی .
-
دنده نهادن
لغتنامه دهخدا
دنده نهادن . [ دَ دَ / دِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قبول کردن و رغبت کردن است عموماً و قبول معاشرت را گویند خصوصاً.