کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندان پزشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیل دندان
لغتنامه دهخدا
پیل دندان . [ دَ ] (اِخ ) لقبی است مبارزی راکه گوش نام داشته است . رجوع به گوش پیل دندان شود.
-
پیل دندان
لغتنامه دهخدا
پیل دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی چون پیل دارد. دارای دندانی طویل و بزرگ چون دندان فیل . || (اِ مرکب ) دندان فیل . عاج : سرو ترگ گفتی که سندان شده ست برو ساعدش پیل دندان شده ست .فردوسی .
-
تاج دندان
لغتنامه دهخدا
تاج دندان . [ ج ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمت آشکار دندان را گویند، هر دندان مرکب ازدو قسمت است یکی مرئی که آنرا تاج دندان و یکی دیگرکه آن را ریشه می نامند، (پیوره ٔ محمود سیاسی ص 2).
-
پیش دندان
لغتنامه دهخدا
پیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش . شفائی (از فرهنگ نظام ).|| پیشخورد. (مجموعه ٔ...
-
پیوسته دندان
لغتنامه دهخدا
پیوسته دندان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) که دندانهای متصل بیکدیگر داشته باشد. دارای دندانهای بی فاصله و بهم متصل .
-
جای دندان
لغتنامه دهخدا
جای دندان . [ ی ِدَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشتی که دندانها از آن روید و بعربی لثه خوانند. (بهار عجم ) : آن زمانم که حسرت نان بودجای نانم بکام دندان بوداین زمانم که نان در انبانست جای دندان بجای دندانست .شعوری کاشی (از بهار عجم ).
-
دندان افشاردن
لغتنامه دهخدا
دندان افشاردن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشردن . مقاومت و پافشاری کردن : مادرش زره بر وی راست می کرد...و می گفت دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی چنانکه گفتی به پالوده خوردن فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). رجوع به دندان فشردن و دندان فکن...
-
دندان افشاندن
لغتنامه دهخدا
دندان افشاندن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشاندن . دندان افکندن . دندان ریختن : تا زبان شکل است شمشیرش همه شیران رزم بس که دندانها ز بیم آن زبان افشانده اند.خاقانی .
-
دندان افکندن
لغتنامه دهخدا
دندان افکندن . [ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دندان فکندن : اسداس ؛ دندان افکندن شتر به هشت سالگی . (منتهی الارب ). رجوع به دندان شکستن شود.
-
دندان داشتن
لغتنامه دهخدا
دندان داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای دندان بودن . || کنایه از چشم داشت و توقع داشتن باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).- دندان بر چیزی داشتن ؛ چشم داشتن و توقع کردن . در کاری بسیار بجد شدن و اقدام نمودن . (آنندراج ).- || کنایه است از بغض داشتن و کین...
-
دندان ریختن
لغتنامه دهخدا
دندان ریختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) افتادن دندانهای کسی . ساقط شدن دندان . (یادداشت مؤلف ). سل . (منتهی الارب ) : نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش . ؟- دندانهای کسی (حیوانی ) ریختن ؛ کنایه است از دچار ضعف و ناتوانی ش...
-
دندان زدن
لغتنامه دهخدا
دندان زدن . [ دَ زَ دَ] (مص مرکب ) با دندان گاز زدن چیزی را. به دندان گاز گرفتن . فروبردن دندان در چیزی . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از گزیدن . (آنندراج ) : گر تو ای شاه مرا در دهن شیر کنی تا مرا گاه طپانچه زند و گه دندان . فرخی (از آنندراج ).امتحان ...
-
دندان ساییدن
لغتنامه دهخدا
دندان ساییدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دندان سودن . دندان غرچه کردن . احتدام . تحدم . دندان غرچه رفتن . (یادداشت مؤلف ).- دندان به هم (بر هم ) ساییدن ؛ کنایه است از ابراز خشم و غضب کردن . (یادداشت مؤلف ): حرق ؛ دندان از خشم بر هم ساییدن . (ترجمان القر...
-
دندان سودن
لغتنامه دهخدا
دندان سودن .[ دَ دَ ] (مص مرکب ) دندان ساییدن . دندان غرچه کردن .(یادداشت مؤلف ). اراقیت دندان بر او سود. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). رجوع به دندان ساییدن شود.
-
دندان شکستن
لغتنامه دهخدا
دندان شکستن . [ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) دندان افکندن . خرد کردن دندان . سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی ) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکنددل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی .- دندان کسی راشکستن ؛ خرد کردن دندان وی : ترسم که برآرد آشکاراآن د...