کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندان ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دندان نمودن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ دَ)(مص ل .) خشم نشان دادن ، ترسانیدن .
-
دندان نهادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ دَ) (مص م .) کنایه از: 1 - قبول کردن . 2 - رغبت نمودن . 3 - طمع بستن .
-
دندان آفریز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) نک دندان آپریش .
-
دندان پزشک
فرهنگ فارسی معین
( ~. پِ زِ) (اِمر.)کسی که دندان رامعالجه کند، طبیب دندان .
-
دندان پزشکی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ~.) 1 - (حامص .) عمل و شغل دندان پزشک ، طبابت دندان . 2 - (اِمر.) مطّب دندان پزشک .
-
دندان گرد
فرهنگ فارسی معین
( ~. گِ) (ص مر.) حریص ، سخت گیر در معامله ، طمّاع .
-
هم دندان
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (اِمر.) هم نبرد، حریف .
-
آب دندان
لغتنامه دهخدا
آب دندان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صفا و برق دندان : بیا و بوسه بده زآن دهان خندانت که در دلم زده آتش بس آب دندانت .نزاری .
-
پیل دندان
لغتنامه دهخدا
پیل دندان . [ دَ ] (اِخ ) لقبی است مبارزی راکه گوش نام داشته است . رجوع به گوش پیل دندان شود.
-
پیل دندان
لغتنامه دهخدا
پیل دندان . [ دَ ] (ص مرکب ) که دندانی چون پیل دارد. دارای دندانی طویل و بزرگ چون دندان فیل . || (اِ مرکب ) دندان فیل . عاج : سرو ترگ گفتی که سندان شده ست برو ساعدش پیل دندان شده ست .فردوسی .
-
تاج دندان
لغتنامه دهخدا
تاج دندان . [ ج ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمت آشکار دندان را گویند، هر دندان مرکب ازدو قسمت است یکی مرئی که آنرا تاج دندان و یکی دیگرکه آن را ریشه می نامند، (پیوره ٔ محمود سیاسی ص 2).
-
پیش دندان
لغتنامه دهخدا
پیش دندان . [ دَ ] (اِ مرکب ) دندان پیش . دندان مقدم بر دیگر دندانها. || طعام اندک که قبل از خوراک خورند. چیزی که نهار بدان شکنند. (غیاث ) : هزار توبره بنگ و هزار قاص افیون کم است بهر یکی لمحه پیش دندانش . شفائی (از فرهنگ نظام ).|| پیشخورد. (مجموعه ٔ...
-
پیوسته دندان
لغتنامه دهخدا
پیوسته دندان . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) که دندانهای متصل بیکدیگر داشته باشد. دارای دندانهای بی فاصله و بهم متصل .
-
جای دندان
لغتنامه دهخدا
جای دندان . [ ی ِدَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشتی که دندانها از آن روید و بعربی لثه خوانند. (بهار عجم ) : آن زمانم که حسرت نان بودجای نانم بکام دندان بوداین زمانم که نان در انبانست جای دندان بجای دندانست .شعوری کاشی (از بهار عجم ).
-
دندان افشاردن
لغتنامه دهخدا
دندان افشاردن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشردن . مقاومت و پافشاری کردن : مادرش زره بر وی راست می کرد...و می گفت دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی چنانکه گفتی به پالوده خوردن فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). رجوع به دندان فشردن و دندان فکن...