کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دندانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دندانک
لغتنامه دهخدا
دندانک . [ دَ دا / ن َ ] (اِ مصغر) دندان خرد. دندان کوچک . (یادداشت مؤلف ) : نگار من به دو رخ آفتاب تابان است لبی چو بسدو دندانکی چو مروارید. اسدی .رجوع به دندان شود.
-
جستوجو در متن
-
سماعیل
لغتنامه دهخدا
سماعیل . [ س ِ ] (اِخ ) مخفف اسماعیل : آباد بر آن سی و دو دندانک سیمین چون بر درم خرد زده سین سماعیل . منجیک .ذبیح چون صد و سی و چهار سال بزیست که بد بنام سماعیل و مادرش هاجر. ناصرخسرو.زلف براهیم و رخ آتش گرش چشم سماعیل و شره خنجرش .نظامی .
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن ابی العباس وزیر الاسفراینی . عوفی در ترجمه ٔ ابوعبداﷲ محمدبن صالح ولوالجی آورده است که : در عهد سلطان یمین الدوله محمود جملگی فضلا خواستند که دو بیت فارسی او را بتازی ترجمه کنند کسی را میسر نشد تا آنگاه که خواج...
-
سیمین
لغتنامه دهخدا
سیمین . (ص نسبی ) نقره گین . منسوب به سیم و نقره . (ناظم الاطباء). منسوب به سیم . (آنندراج ). از سیم ساخته . یاسیم در آن بکار برده . (از: سیم ، نقره + ین ، پسوند نسبت ) پهلوی «سیمن » (نقره ای ) و «اسیمین » (نقره ای ). از سیم ساخته . (از حاشیه برهان چ...
-
آباد
لغتنامه دهخدا
آباد. (ص ) (از پهلوی آپاتان ، شاید مرکب از آو + پاته ) عامر. عامره . معمور. معموره . مزروع . آبادان . مسکون . مقابل ویران و ویرانه و بائر و خراب و یباب : ز توران زمین تا بسقلاب و روم ندیدند یک مرز آباد و بوم . فردوسی .یکایک همه نام وکین توختیم همه شه...
-
س
لغتنامه دهخدا
س . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی پس از «ن » و پیش از «ع ». و نام آن سین است و آن را سین مهمله نامند. و بحساب جُمّل آن را ش...
-
خرد
لغتنامه دهخدا
خرد. [ خ ُ ] (ص ) کوچک که در مقابل بزرگ است . (از برهان قاطع). ضد بزرگ . (از غیاث اللغات ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). صغیر. صُغار. (بحر الجواهر). کوچک . کم جثه . (از ناظم الاطباء). مقابل کلان . (یادداشت مؤلف ) : مرعش ، جذب دو شهرک است خرم...