کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دنبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دنبه
/dombe/
معنی
عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و بهجای دم اوست و تمام آن چربی است؛ و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دنبه
فرهنگ فارسی معین
(دُ بِ) (اِ.) 1 - دمبه ، جزیی از بدن گوسفند که به جای دم در انتهای خلفی تنة او آویخته و محتوی چربی است . 2 - پیه ، چربی . ؛ ~گذار کردن نوعی رَمل و جادو برای از میان برداشتن یا آسیب رساندن به کسی . با دُنبه آدمکی درست می کردند و با نیت آسیب رساندن ب...
-
دنبه
لغتنامه دهخدا
دنبه . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) آن جزء از گوسفند که به جای دم از خلف آن واقع شده و محتوی چربش است . (ناظم الاطباء). دم نوعی از گوسپند که پهن باشد که هندیان آن را چکتی نامند. (آنندراج ) (غیاث ). الیة. دم نوعی از گوسپندان که چرب و کلان شود. چربوی دنبال...
-
دنبه
لغتنامه دهخدا
دنبه . [ دُم ْ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان با 104 تن سکنه . آب آن از زاینده رود و چاه . راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dumbak] ‹دمبه› (زیستشناسی) dombe عضوی از بدن گوسفند که در انتهای تنۀ او آویخته و بهجای دم اوست و تمام آن چربی است؛ و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است.
-
دنبه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: domba طاری: domba طامه ای: domba طرقی: domba کشه ای: domba نطنزی: domba
-
واژههای مشابه
-
دنبة
لغتنامه دهخدا
دنبة. [ دِن ْ ن َ ب َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ).
-
گل دنبه
لغتنامه دهخدا
گل دنبه . [ گ ُ ل ِ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نامی است که باغبانان در تهران به بداغ دهند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به بداغ شود.
-
درخت دنبه
لغتنامه دهخدا
درخت دنبه . [ دِ رَ ت ِ دُم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درخت پیه . رجوع به درخت پیه شود.
-
دنبه دادن
لغتنامه دهخدا
دنبه دادن . [ دُم ْ ب َ / ب ِ دَ ] (مص مرکب ) غافل کردن و فریب دادن . (ناظم الاطباء) (برهان ). فریب دادن . فریفتن . (آنندراج ). || سحر کردن و افسون خواندن برای کاستن و گداختن کسی . (آنندراج ). رجوع به دنبه نهادن شود.
-
دنبه نهادن
لغتنامه دهخدا
دنبه نهادن . [ دَم ْ ب َ / ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث ). کنایه است از فریب دادن ، چه ، برای شکار حیوانات اغلب دنبه در تله گذارند : اجلم دنبه نهد از بره ٔ چرخ شماهمچو آهوبره مشغول چرایید...
-
دنبه آور
لغتنامه دهخدا
دنبه آور. [ دُم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) الیانه . الیاء (در مؤنث ). آلی . اَلی ّ. الیان (در مذکر): نعجة الیانة؛ میش دنبه آور. بزرگ دنبه . کلان دنبه . گوسپند و بره ای که دنبه ٔ بزرگ دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
دنبه بره
لغتنامه دهخدا
دنبه بره . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ب َ رَ / رِ / ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دنباله ٔ بره . || کنایه از هر چیز نرم و لطیف . (لغت محلی شوشتر). || اصل کلمه ٔطنبور، نوعی از رودجامه ها یعنی ذات الاوتار است . طنبور. طنبار. دنب بره . (یادداشت مؤلف ). یک نوع سازی...
-
دنبه پرورده
لغتنامه دهخدا
دنبه پرورده . [ دُم ْ ب َ / ب ِ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه شعبده بازی می کند و فریب می دهد. (ناظم الاطباء). کنایه از آسایش طلب مکار : چو شیران به پرخاش خو کرده ام نه چون روبهان دنبه پرورده ام .نظامی .
-
دنبه دنباک
لغتنامه دهخدا
دنبه دنباک . [ دُم ْ ب َ / ب ِ دُم ْ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عامیانه بازیی است که اطفال کنند و آن چنان است که یکی کفل دیگری به هر دو دست گیرد و دیگری کفل دوم را که گیرنده ٔ اولی است در بغل کشد و همچنین هر قدر که باشند، آنگاه اولی شروع به راه رفتن و دو...