کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دنبلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دنبلی
لغتنامه دهخدا
دنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابراهیم بن حسین ...دنبلی خولی . او راست : 1 - الدرة النجفیة (شرح نهج البلاغه ) که به سال 1291 هَ . ق . تألیف آن را به پایان رسانیده است . (از معجم المطبوعات مصر ج 1 ص 888).
-
دنبلی
لغتنامه دهخدا
دنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است که در طالقان تهران واقعو دارای معدن مس است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
دنبلی
لغتنامه دهخدا
دنبلی . [ دُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای از کردان . (یادداشت مؤلف ). قبیله ای است از اکراد به نواحی موصل ، از آن قبیله است احمد دنبلی بن نصر فقیه شافعی و علی دنبلی ابی بن ابی بکر بن سلیمان محدث . (منتهی الارب ).
-
دنبلی
لغتنامه دهخدا
دنبلی . [ دُم ْ ب ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان خلخال با 127 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
مفتون دنبلی
لغتنامه دهخدا
مفتون دنبلی . [ م َ ن ِ دُم ْب َ ] (اِخ ) عبدالرزاق بیک پسر نجفقلی بیگلربیگی دنبلی . از شعرا و فضلا و نویسندگان قرن سیزدهم هجری است .وی در سال 1176 هَ . ق . در شهر خوی متولد گردید. پدرش در خوی و سپس در تبریز حکومت داشته و باجگزار کریم خان زند بوده اس...
-
جستوجو در متن
-
مفتون آذربایجانی
لغتنامه دهخدا
مفتون آذربایجانی . [ م َ ن ِ ذَ ] (اِخ )رجوع به مفتون دنبلی و مجمع الفصحاء ج 2 ص 483 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) دُنبلی بن نصر. از قبیله ای از اکراد موسوم به دُنبل . یکی از علمای فقه شافعی است .
-
دنبل
لغتنامه دهخدا
دنبل . [ دُم ْ ب ُ ] (اِخ ) نام کوهی واقع در کوهستان دیار بکر از یک پارچه سنگ و پیوستگی به کوه دیگر ندارد و اطراف آن جلگه و دشت ، و خوانین دنبلی آذربایجان منسوب بدانجا می باشند و نیز طایفه ٔ ضرابی کاشان از این گروهند. (ناظم الاطباء). || طایفه ای از ک...
-
احمدبیک
لغتنامه دهخدا
احمدبیک . [ اَ م َ ب َ ] (اِخ ) دنبلی ، عم شهبازخان که از طرف کریمخان زند برتبه ٔ ایلبگی گری فرقه ٔ دمل نائل گردید. رجوع به مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 266 و 268 شود.
-
بختی
لغتنامه دهخدا
بختی . [ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر کرد. بنا بروایت شرفنامه ، کیش یزیدی در میان بسی از طوایف کرد، از آن جمله قسمتی از عشایر بختی و محمودی و دنبلی انتشار داد. (از کرد و پیوستگی نژادی او ص 131).
-
چورس
لغتنامه دهخدا
چورس . (اِخ ) نام قریه ای از قراء ماکو درمغرب نخجوان واقع در آذربایجان غربی که در زمان شاه عباس صفوی سلمان خان سورباشی دنبلی در آنجا حکومت داشت . (جغرافیایی غرب ایران ص 64 و تاریخ کرد ص 207).
-
باگره
لغتنامه دهخدا
باگره . [ رَ / رِ ] (اِ) باغره . زحمتی که در اعضای آدمی به سبب زحمت دیگر بهم رسد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گرهی که در اعضاء و بندگاه مردم بسبب دردمندی دیگر پیدا شود، مثلا از پای کسی دنبلی برآید و بواسطه ٔ درد آن ، در پیغوله ٔ ران گرهها بهم رسد. (از...
-
طوطی
لغتنامه دهخدا
طوطی . (اِخ ) آذربایجانی . نام شریفش ابوالفتح خان و خلف الصدق ابراهیم خلیل خان بن پناه خان حکمران شوشی است . همیشه در ایل جوانشیر ریاست و بزرگی داشته اند، معزی الیه بفضل و کمال و مناعت و جلال معروف و محمدصادق خان دنبلی مخاطب سلام عام حضرت خاقان مغفور...