کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دم جنبانک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دم جنبانک
/domjombānak/
معنی
پرندۀ کوچک خاکستریرنگ و بهاندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب مینشیند و پشه و مگس صید میکند و غالباً دم خود را تکان میدهد؛ دمبشکنک؛ دمتک؛ دمسنجه؛ دمسیجه؛ دمسیچه؛ سریچه؛ سیسالنگ؛ کراک؛ آبدارک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دم جنبانک
فرهنگ فارسی معین
(دُ. جُ نَ) (اِمر.) پرنده ای است کوچک از راستة سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان ، خاکستری رنگ به اندازة گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد. دمتک و دمسنجد و طرغلودیس و عصفورالشوک نیز گویند.
-
دم جنبانک
لغتنامه دهخدا
دم جنبانک . [ دُ جُم ْ ن َ ] (اِ مرکب ) صفراغون . طرغلودیس . دم به آب زنک . خاطف ظله . رفراف . دم تک . عصفورالشوک . (یادداشت مؤلف ). پرنده ای است کوچک از راسته ٔ سبکبالان جزو گروه دندانی نوکان ، خاکستری رنگ به اندازه ٔ گنجشک که غالباً در کنار آب نشی...
-
دم جنبانک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) domjombānak پرندۀ کوچک خاکستریرنگ و بهاندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب مینشیند و پشه و مگس صید میکند و غالباً دم خود را تکان میدهد؛ دمبشکنک؛ دمتک؛ دمسنجه؛ دمسیجه؛ دمسیچه؛ سریچه؛ سیسالنگ؛ کراک؛ آبدارک.
-
واژههای مشابه
-
دَمُ
فرهنگ واژگان قرآن
خون
-
دَم
لهجه و گویش تهرانی
گرما، گرم، لحظه، کنار، لبه چاقو.
-
دَم
لهجه و گویش تهرانی
نزدیک
-
دُم
لهجه و گویش تهرانی
دم، دنب، دنباله .
-
دُم
لهجه و گویش بختیاری
dom 1. دُم؛ 2. قهر dom kerda>:قهر کردهاست> .
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دمادم . دمبدم . به هر دم زدنی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به دمادم و دمبدم شود.
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دُ دُ ] (اِ صوت ) آوای طبل و کوس و غیره . (یادداشت مؤلف ) : ظاهر از نغمه ٔ قمری همه کوکو شنوی حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی .جمال الدین عبدالرزاق .
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دُ دُ ] (اِ) گلوله ٔ دم دم ، چاتْلَمه . نوعی گلوله . (یادداشت مؤلف ).
-
قلعه دم دم
لغتنامه دهخدا
قلعه دم دم . [ ق َ ع َ ؟ ] (اِخ ) این قلعه در صومای روی تخته سنگی بنا شده است . (جغرافیای غرب ایران ص 130).
-
دَم باریک، دَم پهن
لهجه و گویش تهرانی
دونوع انبر دست
-
دم به دم
لهجه و گویش تهرانی
هرلحظه