کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمآبپزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
stewing
دمآبپزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فرایند پختن مواد غذایی بهآرامی در آب کم به مدت طولانی و در ظرف دربسته
-
واژههای مشابه
-
پزی
لغتنامه دهخدا
پزی . [ پ َ ] (حامص ) مزید مؤخر که بدنبال بعض کلمات آید از فعل پختن و به کلمه معنی عَمَل پختن و محل پختن دهد: آجرپزی . کوره پزی . صابون پزی . کله پزی . شیرینی پزی . حلواپزی .
-
دم آب
لغتنامه دهخدا
دم آب . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرسان شهرکرد. 251 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دم آب
لغتنامه دهخدا
دم آب . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز.جمعیت آن 165 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
braising
تفتآبپزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] فرایندی که در آن گوشت و سبزیجات ابتدا در روغن تفت داده میشود و سپس در مقدار کمی آب بهآرامی میپزد
-
دم
واژگان مترادف و متضاد
۱. آن، ثانیه، حین، زمان، گاه، لحظه، لمحه، وقت، وقت، هنگام ۲. باد، هوا ۳. بخار، حرارت، دما، گرمی ۴. پف، ریح، نفخه ۵. دمش، نفس ۶. اجاق، کوره ۷. شهیق ۸. آه ۹. خون ۱۰. دنبال، کنار ≠ بازدم
-
دم
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - نفس ، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود. 2 - لحظه ، هنگام . 3 - کنار و لبة چیزی . 4 - دهان . 5 - کنایه از: نخوت و تکبر. 6 - بانگ ، خروش . 7 - بوی ، عطر.
-
دم
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) خون . ج . دماء.
-
دم
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ په . ] (اِ.) = دنب : زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است . در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده . ؛ ~ اسبی الف - نوعی بس...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (ع اِ) خون . ج ، دماء، دمی . (منتهی الارب ) (دهار) (ازآنندراج ). خون و پژ. (ناظم الاطباء). خون . (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). خون که در عروق جریان دارد و اصل آن «دمی » و به نظر بعضی «دمو» بوده و نیز دَم ّ و تثنیه ٔ آن دمان و به نظر برخی د...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَم م ] (ع اِ) گیاهی است . (ازناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- نبات دم ؛ نام گیاهی است . (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء).|| خون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَم م ] (ع مص ) طلا کردن و مالیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).طلا کردن به هر لون که بود. (تاج المصادر بیهقی ). || خانه را به گچ اندود کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الم...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دِم م ] (ع اِ) دبه خایه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). غر.