کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دمیدن
/damidan/
معنی
۱. وزیدن باد.
۲. (مصدر متعدی) پف کردن و باد کردن در چیزی.
۳. روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه.
۴. طلوع کردن؛ سرزدن آفتاب.
۵. پدیدار گشتن.
۶. خروشیدن.
۷. خود را پرباد کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برآمدن، سرزدن، طلوع
۲. وزیدن
۳. رستن، روییدن
۴. باد کردن، فوت کردن
فعل
بن گذشته: دمید
بن حال: دم
دیکشنری
blast, blow , breathe, infusion, puff, rise
-
جستوجوی دقیق
-
دمیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برآمدن، سرزدن، طلوع ۲. وزیدن ۳. رستن، روییدن ۴. باد کردن، فوت کردن
-
دمیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ دَ)(مص ل .)1 - فوت کردن در چیزی . 2 - وزیدن . 3 - روییدن ، سر از خاک درآوردن . 4 - طلوع کردن . 5 - خروشیدن . 6 - خشمگین شدن .
-
دمیدن
لغتنامه دهخدا
دمیدن . [ دَ دَ ] (مص ) دم زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). نفس کشیدن . (برهان ). نفس بیرون دادن . نفس زدن . (یادداشت مؤلف ): فح ، فحفحة؛ دمیدن در خواب .(منتهی الارب ). || نفخ . نفث . پف کردن . فوت کردن . نفس از میان دو لب غنچه کرده بیرون دادن چنان...
-
دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: damitan] damidan ۱. وزیدن باد.۲. (مصدر متعدی) پف کردن و باد کردن در چیزی.۳. روییدن و سر از خاک درآوردن گیاه.۴. طلوع کردن؛ سرزدن آفتاب.۵. پدیدار گشتن.۶. خروشیدن.۷. خود را پرباد کردن.
-
دمیدن
دیکشنری فارسی به عربی
ضربة
-
واژههای مشابه
-
نو دمیدن
لغتنامه دهخدا
نو دمیدن . [ ن َ / نُو دَ دَ ] (مص مرکب ) تازه روییدن . سر زدن : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .منجیک .
-
سپیدمهره دمیدن
لغتنامه دهخدا
سپیدمهره دمیدن . [ س َ / س ِ م ُ رَ / رِ دَ دَ ](مص مرکب ) مجازاً، بمعنی بانگ برآوردن : چون ز اشغال خلق درماندی به ارحنا بلال را خواندی که شدم سیر ز آدم و عالم هین سیاها سپیدمهره بدم .سنایی .
-
افسون دمیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ دَ)(مص ل .) سحر گفتن ، جادو کردن .
-
تبخال دمیدن
لغتنامه دهخدا
تبخال دمیدن . [ ت َ دَ دَ ] (مص مرکب ) دمیدن تبخال بر گرد لب . تبخال برآوردن . تبخال زدن . رجوع به تبخال و تبخاله و تبخال برآوردن و دیگر ترکیب های تبخال شود.
-
تبخاله دمیدن
لغتنامه دهخدا
تبخاله دمیدن . [ ت َ ل َ / ل ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) تبخاله افتادن . تبخاله برآوردن . تبخاله زدن : پنداری تبخاله ٔ خردک بدمیده ست بر گرد عقیقین دو لب دلبر عیار. منوچهری .با که سرگرم سخن گشت که تبخاله دمیدبر لب او ستم از شعله ٔ آواز خود است . خان آرزو (ا...
-
جان دمیدن
لغتنامه دهخدا
جان دمیدن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . حیات دادن : خنده ٔ او جان بجهان دردمیدمنصب احیا به مسیحا رسید. مولوی .
-
دسته دمیدن
لغتنامه دهخدا
دسته دمیدن .[ دَ ت َ / ت ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) روئیدن و سر از خاک برزدن و بالیدن مجموعه ٔ گل یا گیاه چنانکه دسته ٔ نرگس و دسته ٔ سنبل و دسته ٔ بنفشه و جز آن : گر نوزد صرصر قهر تو بر کوهساردسته ٔ سنبل دمد تا به ابد از دمن .علی قلی بیک ترکمان .
-
دعا دمیدن
لغتنامه دهخدا
دعا دمیدن . [ دُ دَ دَ ] (مص مرکب )دمیدن دعا. دعا خواندن و بر کسی دمیدن : گاهگاهی بگذر بر صف دلسوختگان تا ثنائیت بگویند و دعائی بدمند.سعدی .
-
روح دمیدن
لغتنامه دهخدا
روح دمیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . زنده کردن . دمیدن روح . نفخ روح : این لطف بین که در گل آدم سرشته اندوین روح بین که در تن عالم دمیده اند.سعدی .