کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمید
لغتنامه دهخدا
دمید. [ دَ ] (ن مف مرخم ) دمیده . || (اِ) پاجوش نخل ، یعنی بچه که از بن خرمابن روید و آن را جدا کرده به جای دیگر غرس کنند، و این چنین بچه بارور است برخلاف نهالی که از تخم روید. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
درایستادن
واژهنامه آزاد
در بلخ درایستاد و در امیر دمید
-
احفیظاظ
لغتنامه دهخدا
احفیظاظ. [ اِ ] (ع مص ) دمیدن مار: اِحفاظت الحیةُ؛ دمید مار.
-
مرخشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] maraxše نحس؛ شوم: ◻︎ آمد نوروز و نو دمید بنفشه / بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۹).
-
ام
لغتنامه دهخدا
ام . [ اِ ] (پیشوند) بمعنی این باشد وهذا گویند همچو امروز و امسال یعنی این روز و این سال . (از انجمن آرا) (آنندراج ) (هفت قلزم ). معادل اَل عربی : امروز، امشب ، امسال (الیوم ، اللیل ، السنة) : پار آن اثر مشک نبوده ست پدیدارامسال دمید آنچه همی خواسته ...
-
نو دمیدن
لغتنامه دهخدا
نو دمیدن . [ ن َ / نُو دَ دَ ] (مص مرکب ) تازه روییدن . سر زدن : آمد نوروز و نو دمید بنفشه بر ما فرخنده باد و بر تو مرخشه .منجیک .
-
خلاشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) [قدیمی] xelāšme ورم و زخم گلو: ◻︎ ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمهست ز گردن برآمده (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۹).
-
صندوق خاکی
لغتنامه دهخدا
صندوق خاکی . [ ص َ ق ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کالبد. تن . بدن : چون نیندیشی که بی حاجت روان پاک راایزد دانا در این صندوق خاکی چون دمید.ناصرخسرو.
-
صبح محشر
لغتنامه دهخدا
صبح محشر. [ ص ُ ح ِ م َ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بامداد قیامت . روز رستاخیز : صبح محشر دمید و ما در خواب بانگ زن خفتگان عالم را. خاقانی .و رجوع به صبح قیامت و صبح حشر شود.
-
وانشاندن
لغتنامه دهخدا
وانشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) فرونشاندن .- چراغ وانشاندن ؛ خاموش کردن چراغ . کشتن چراغ : سخت به ذوق می دهد باد ز بوستان نشان صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان .سعدی .
-
زرگدازی
لغتنامه دهخدا
زرگدازی . [ زَ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل زرگداز. گداختن زر. قرار دادن طلا در کوره : چو روز از جهان کارسازی گرفت دمید آتش و زرگدازی گرفت .اسدی (گرشاسبنامه ).
-
مشیاه
لغتنامه دهخدا
مشیاه . [ م َش ْ ] (اِخ ) مسیح . نزد یهودها آخرین روحی است که خداوند در قالب انسانی خواهد دمید، پیش ازآنکه کلیه ٔ ارواح به زمین فرودبیایند مسیح به وجود نخواهد آمد. (یشتها ج 1 ص 590). و رجوع به مسیح شود.
-
مشت
لغتنامه دهخدا
مشت . [ م ِ ] (اِ) جوی آب . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : باز جهان گشت چو خرم بهشت خوید دمید از دو بناگوش مشت .منوچهری (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
برون دمیدن
لغتنامه دهخدا
برون دمیدن . [ ب ِ / ب ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) بیرون دمیدن . خارج شدن . رُستن : از ابر نوبهار چو باران فروچکیدچندین هزار لاله ز خارا برون دمید.منوچهری .