کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دموک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دموک
لغتنامه دهخدا
دموک . [ دَ ] (ع مص ) شتاب دویدن خرگوش . || تابان و نرم گردیدن چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). نسوشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بلند آمدن آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
دموک
لغتنامه دهخدا
دموک . [ دِ ] (ع اِ) چرخ دلو سبک گرد و یا بسیار سخت و یا چرخ بسیاربزرگ که بر آن آب به اشتر آب کش کشیده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چرخ باد. (مهذب الاسماء). || هرچه تیز رود و سریع باشد. ج ، دُمُک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن...
-
جستوجو در متن
-
دمک
لغتنامه دهخدا
دمک . [ دُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ دَموک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دموک شود.
-
چرخباد
لغتنامه دهخدا
چرخباد. [ چ َ ] (اِ مرکب ) چرخ سبکی که بوسیله ٔ باد به حرکت آید. دَموک . (مهذب الاسماء). || گردباد. بادهای بسیار شدید که دور خود میچرخد.
-
داموق
لغتنامه دهخدا
داموق . (معرب ، ص ) یوم داموق ؛ روز بسیار گرم . (منتهی الارب ). سخت گرم از روزها و جز آن . و این کلمه فارسی معرب است . (اقرب الموارد). (اصل فارسی آن شاید دموک از دم ، بخار گرم و اوک باشد). و یقال یوم داموق ، اذاکان ذا عکة و حر. قال ابوبکر قال ابوحاتم...
-
تارانت
لغتنامه دهخدا
تارانت . (اِخ ) شهری است در جنوب ایتالیا بر کنار خلیجی بهمین نام ، از شهرهای باستانی است . در 1940 م . نیروی هوایی و دریایی انگلستان در آنجا فاتح شد. 120000 تن سکنه دارد. مؤلف تاریخ ایران باستان آرد: ... بعد این هیئت بشهر تارانت واقع در جنوب ایطالیا...
-
داریوش اول
لغتنامه دهخدا
داریوش اول . [ دارْ ش ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام و نسب : اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش ، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش . و مورخین یونانی : داریس . در توراة: داریوش و دَریاوِش . مورخین ...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
اری تس
لغتنامه دهخدا
اری تس . [ اُ رُ ت ِ ] (اِخ ) والی سارد از جانب کوروش . هردوت گوید (کتاب سوم ، بند 120 - 128): ((کورش اُرُی ْتِس نامی را والی سارد کرده بود. این والی خواست مرتکب جنایتی شده پولی کرات جبار جزیره ٔ سامُس را هلاک و این جزیره را جزو پارس کند. می گوئیم ((...