کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دمور
معنی
(دُ) [ ع . ] (اِمص .) تباهی ، هلاکت .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمور
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ ع . ] (اِمص .) تباهی ، هلاکت .
-
دمور
لغتنامه دهخدا
دمور. [ دَ ] (اِ) آواز نرم و آهسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ).
-
دمور
لغتنامه دهخدا
دمور. [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از خویشان افراسیاب که در کشتن سیاوش سعی بسیار کرد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) : دگر سرکشی بود نامش دمورکه همتا نبودش به توران به زور.فردوسی .
-
دمور
لغتنامه دهخدا
دمور. [ دَ ] (ترکی ، اِ) اسم ترکی حدید است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). آهن . دمیر (در تداول امروز). تمور. تمر. دمر.
-
دمور
لغتنامه دهخدا
دمور. [ دُ ] (ع اِ) حمله و یورش بد و سخت . (ناظم الاطباء).
-
دمور
لغتنامه دهخدا
دمور. [ دُ ] (ع مص ) هلاک گردیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناپدید شدن جای و مکان . || بی دستوری درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دموق . بی د...
-
جستوجو در متن
-
خرنجاس
لغتنامه دهخدا
خرنجاس . [ خ ِ رَ ] (اِخ ) نام مبارزیست ایرانی . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : دمور و خرنجاس با او برفت .فردوسی .
-
دمورتیکان
لغتنامه دهخدا
دمورتیکان . [ دَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) اسم ترکی حسک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مرکب است از دمور (= دمیر) به معنی آهن و تیکان به معنی خار. رجوع به حسک شود.
-
دموق
لغتنامه دهخدا
دموق . [ دُ ] (ع مص ) بناگاه درآمدن بی دستوری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از اقرب الموارد). در جایی شدن بی دستوری . (تاج المصادر بیهقی ). دمور. و رجوع به دمور شود. || شکستن دندان کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقر...
-
بیضیة
لغتنامه دهخدا
بیضیة. [ ب َ ضی ی َ ] (ع اِ) رطوبت مائی . مایع شفاف براقی است که در خانه ٔ قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقعاست . سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقه ٔ قدامی محفظه ٔ جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم...
-
زجاجی
لغتنامه دهخدا
زجاجی . [ زُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به زجاج (شیشه ، گوهر شفاف ). || آبگینه فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (دهار) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). آبگینه فروش و بلورفروش . (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). فروشنده ٔ شیشه ...
-
پیچان
لغتنامه دهخدا
پیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فردوسی .سرمژه چون خنجر کابلی دو زلفش چو پیچان خط بابلی . فردوسی ....
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...
-
ژیان
لغتنامه دهخدا
ژیان . (ص ) خشم آلود بود چون شیر و دد و دام و آنچه بدین ماند. (لغت نامه ٔ اسدی ). ددان تند را خوانند. سباع درنده ٔ جنگی . خشم آلود بود چون دد و پیل و اژدها و مانند اینها. تند (در ددان ). (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). خشمین . خشمگین . خشم آلود. خشم آ...