کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
صحرا
فرهنگ واژههای سره
بیابان، دشت و دمن
-
هُمَند ،هومند
لهجه و گویش تهرانی
دَمَن ،هامون،دشت
-
غراب البین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غرابالبَین] (زیستشناسی) [قدیمی] qorābolbe(a)yn نوعی کلاغ که صدای آن را نحس و شوم میدانستند: ◻︎ او همایی بود، بی او قصر حکمت شد دمن / کو غرابالبین کو؟ تا بر دمن بگریستی (خاقانی: ۴۴۲).
-
دم لابه
فرهنگ فارسی معین
(دُ بِ) (اِمص .) تملق ، چاپلوسی . دمن (دَ مَ) (اِ.) دامن .
-
خضرادمن
لغتنامه دهخدا
خضرادمن . [ خ َ دِ م َ ] (اِ مرکب ) خضراء دمن . خضراءالدمن .رجوع به خضراء دمن در این لغت نامه شود : خضرادمنی و خضردامن درساز چو آب خضر با من .نظامی .
-
کوماسی
لغتنامه دهخدا
کوماسی . (اِخ ) طایفه ای از ایل کرد ایران و تقریباً مرکب از 200 خانوار است و در کوه و دمن سکونت دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62).
-
قسطنطانیه
لغتنامه دهخدا
قسطنطانیه . [ ق ُ طَ ی َ ] (اِخ ) قسطنطنیه . استانبول . رجوع به استانبول شود : خشمت اگر یک دم زدن جنبش کند برخویشتن گردد چو اطلال و دمن دیوار قسطنطانیه .منوچهری .
-
حبیر
لغتنامه دهخدا
حبیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام محلی به حجاز است . فضل بن عباس الهی گوید : سقی دمن المواتل من حبیربواکر من رواعد ساریات .و ممکن است شاعر از کلمه ٔ حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد.(معجم البلدان ).
-
تدمین
لغتنامه دهخدا
تدمین . [ ت َ ] (ع مص ) سرگین در زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی ). سرگین ناک گردانیدن ماشیه مکان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد). و کذا دمن القوم الدار و دمن الشاء الماء. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). || دستوری ...
-
دمنة
لغتنامه دهخدا
دمنة. [ دِ ن َ ] (ع ص ) نیکو سیاست کننده : هی دمنة مال ؛ یعنی او نیکو سیاست کننده ٔ شتران است . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آثار خانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنچه سیاه بوداز نشان خانه ...
-
دمان
لغتنامه دهخدا
دمان . [ دُ ] (ع اِ) خاکستر. || سرگین . || پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آفتی که خرمابن را رسد. ج ، دمن . (مهذب الاسماء). || نیرودهنده زمین رابه سرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
دمنه
لغتنامه دهخدا
دمنه . [ دِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) دمنة.سرگین برهم نشسته و پشک . (غیاث ). سرگین جمعگشته . (ازفرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر).- سبزه ٔ دمنه ؛ خضرای دمن . سبزه که در سرگین زار روید : دمنه ٔ رفتگان تست این خاک سبزه ٔ دمنه را چه داری پ...
-
دسته دمیدن
لغتنامه دهخدا
دسته دمیدن .[ دَ ت َ / ت ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) روئیدن و سر از خاک برزدن و بالیدن مجموعه ٔ گل یا گیاه چنانکه دسته ٔ نرگس و دسته ٔ سنبل و دسته ٔ بنفشه و جز آن : گر نوزد صرصر قهر تو بر کوهساردسته ٔ سنبل دمد تا به ابد از دمن .علی قلی بیک ترکمان .
-
اطلال
لغتنامه دهخدا
اطلال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَلَل . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به طلل شود. ج ِ طلل ، بمعنی اثر سرای و جای خراب شده . (از منتهی الارب ). نشانه های سرای کهنه و ویران . (از لطائف و کنز و منتخب ) (غیاث اللغات ). نشانه های سرا و جاهای خراب شده . (آنند...
-
گل غنچه
لغتنامه دهخدا
گل غنچه . [ گ ُ غ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) گول غنچه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). غازه ٔ زنان است و آن چیزی باشد سرخ که بر روی مالند. (برهان ) (آنندراج ). گلگونه که بر روی مالند. (غیاث ). سرخاب . || شیخ ابوالفیض فیاضی در مثنوی نل و دمن بمعنی غنچه ٔ...