کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دمل
/domal/
معنی
زخم و ورم مخروطیشکل که در پوست بدن پیدا شود و از آن چرک و خونابه بیرون آید؛ آبسه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبسه
۲. آماس، باد، ورم
دیکشنری
abscess, boil, wheal
-
جستوجوی دقیق
-
دمل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبسه ۲. آماس، باد، ورم
-
دمل
فرهنگ فارسی معین
(دُ مَ یا مَّ) [ ع . ] (اِ.) زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد.
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دَ ] (ع اِمص ) نرمی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رفق . (ناظم الاطباء).
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دَ ] (ع مص ) اصلاح کردن زمین و یا نیرو دادن آن به سرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سرگین در زمین زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). بار به زمین دادن . کود دادن به زمین . (یادداشت مؤلف ). || اصل...
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دُ م َ ] (ع اِ) ریش . ج ، دِمْلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مغنده . دنبل . دمبل . قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود. (یادداشت مؤلف ). باغره . (لغت نامه ٔ اسدی ). ورغاه (به زبان مردم عامه ...
-
دمل
لغتنامه دهخدا
دمل . [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) نوعی از ریش و یا عام است . ج ، دَمامیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دُمَل . ج ، دمامیل . (دهار). ریش ، و به تخفیف میم نیز آید. جمع نادر آن دمامیل است . (از اقرب الموارد).و رجوع به دُمَل و دنبل شود. دانه ای اس...
-
دمل
دیکشنری عربی به فارسی
چاه زنخدان , گودي (بدن و زنخدان و گونه)
-
دمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: دمامیل] (پزشکی) domal زخم و ورم مخروطیشکل که در پوست بدن پیدا شود و از آن چرک و خونابه بیرون آید؛ آبسه.
-
دمل
دیکشنری فارسی به عربی
خراج , غليان
-
واژههای مشابه
-
abscess
دُمل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] تجمع موضعی و محدود چرک در حصاری از یاختههای آسیبدیده و آماسیده در هر جای از بدن متـ . آبسه
-
دُمَّل
لهجه و گویش بختیاری
dommal دُمل، کورک، جوش چرکى بزرگ.
-
دمل بزرگ
دیکشنری فارسی به عربی
جمرة
-
کورک (دمل)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: došvel / kopa طاری: söj طامه ای: kurak طرقی: kürak / domal کشه ای: korak نطنزی: kurak / dombel
-
دٌمل، دمبل، دُنبل
لهجه و گویش تهرانی
دمل،جوش چرکی