کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دُمَّه
لهجه و گویش بختیاری
domma دنبه.
-
یک دمه
لغتنامه دهخدا
یک دمه . [ ی َ / ی ِ دَ م َ / م ِ ] (ص نسبی ) ناپایدار و فانی و بی ثبات . (ناظم الاطباء).- مقارنت یک دمه ؛ مصاحبت و همدمی فانی . || یک دم . یک لحظه : صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست .سعدی .
-
دمه گیر
لغتنامه دهخدا
دمه گیر. [ دَ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ نفس . خبه کننده . دم گیر. (یادداشت مؤلف ).
-
دمه یو
لغتنامه دهخدا
دمه یو. [ دَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اورامان بخش رزاب شهرستان سنندج با 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
لیارج دمه
لغتنامه دهخدا
لیارج دمه . [ رَ دَ م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان ، واقع درده هزارگزی جنوب لنگرود. کوهستانی ، معتدل ، مرطوب و مالاریائی . دارای 295 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا لبنیات ، چای و عسل . شغل اهالی گله داری و زراعت وص...
-
باد دَمه
لهجه و گویش تهرانی
بادو برف
-
باد و دمه
لغتنامه دهخدا
باد و دمه . [ دُ دَ م َ / م ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) باد همراه با مه .
-
دید و دَمَّه
لهجه و گویش بختیاری
did-o-damma دود و آتش.
-
دود و دمه
فرهنگ گنجواژه
دود ،بخار.
-
واژههای همآوا
-
دُمْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
دوام داشتم (در جمله "مَّا دُمْتُ فِيهِمْ " : تا در میان آنها بودم)
-
دُمْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
ادامه دادی (در جمله "إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِماً " مگر اینکه بالای سرشان بایستی)
-
جستوجو در متن
-
باددم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāddam ۱. بادانبان؛ انبان باد.۲. دمۀ آهنگران؛ دم؛ دمه.
-
دمقة
لغتنامه دهخدا
دمقة. [ دَ م َ ق َ ] (معرب ، اِ) معرب از دمه ٔ فارسی . دمقة الحداد؛ دمه ٔ آهنگران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دمه و دم شود.
-
هرم
واژگان مترادف و متضاد
تاب، تابش، حرارت، دمه