کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دَ م َ ] (ع اِ) پاره ٔ خون . (منتهی الارب ).پاره ای از خون ، و هی اخص من الدم . (ناظم الاطباء).
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دِم ْ م َ ] (ع اِ) شپش . || مرد کوتاه بالای حقیر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مورچه . (منتهی الارب ). || گربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گوسپند. (ناظم الاطباء) (منتهی الا...
-
دمة
لغتنامه دهخدا
دمة. [ دُم ْ م َ ] (ع اِ) روش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طریقه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک نوع بازیچه است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || یکی از سوراخهای کلاکموش . ج ، دُمَم . (منتهی الا...
-
واژههای مشابه
-
دمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. دم، لبه ۲. دمآهنگری ۳. بخار ۴. حرارت، گرما، گرمی
-
دمه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) لبة چیزی مانند دم تیغ .
-
دمه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) دم آهنگری .
-
دمه
فرهنگ فارسی معین
(دَ مِ) (اِ.) باد سخت با برف و سرما.
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َ / م ِ] (ص نسبی ) منسوب به دم : یک دمه . (یادداشت مؤلف ).- یک دمه ؛ به اندازه ٔ یک دم . به قدر یک لحظه : صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست . سعدی . || (اِ) باد و برف و سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از...
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َه ْ ] (ع اِ) بازیچه ای مر کودکان تازی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَ م َه ْ] (ع مص ) سخت گرم شدن ریگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || سخت شدن گرما. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سخت شدن گرما بر سگ . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دَم ْه ْ ] (ع مص ) گرم کردن آفتاب چیزی را و یا سخت شدن آن چیز بر روی آفتاب . (ناظم الاطباء).
-
دمه
لغتنامه دهخدا
دمه . [ دُ م َ / م ِ] (ص نسبی ) منسوب به دم : کژدمه . (یادداشت مؤلف ).
-
دمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: damak] dame ۱. باد شدید همراه با برف؛ باد و برف و سرما: ◻︎ وگر گوسپندی برند از رمه / به تیرهشب و روزگار دمه (فردوسی: ۶/۵۵۵).۲. بخار.۳. ‹دم› آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار میدهند و با دمیدن آن آتش را شعلهور میس...
-
دمه
دیکشنری فارسی به عربی
بخار