کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دماغ سوخته خریداریم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دماغ سوخته خریداریم
لهجه و گویش تهرانی
خیط شدی!
-
واژههای مشابه
-
گنبد دماغ
لغتنامه دهخدا
گنبد دماغ . [ گُم ْ ب َ دِ دِ / دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کام و کاخ دماغ . (آنندراج ). حنک و سقف دهان . (ناظم الاطباء).
-
گنده دماغ
لغتنامه دهخدا
گنده دماغ . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) متکبر و سرکش . (آنندراج ). متکبر و باغرور و بددماغ . (ناظم الاطباء) : مالیخ کاخ پخته بد اندر دماغ خویش زآن کاخ خویشتن را گنده دماغ کرد. سوزنی . || آنکه از هر چیز زود قهر کند. زودرنج . || آنکه بینی او بوی بد بد...
-
گرم دماغ
لغتنامه دهخدا
گرم دماغ . [ گ َ دِ ] (ص مرکب ) معربد. مست : و آخر زمانیان را سکر حرام شد زیرا که ضعیفتر به عضو و گرم دماغتر بودند از خوردن می . (کتاب المعارف ). رجوع به گرم شود.
-
شوریده دماغ
لغتنامه دهخدا
شوریده دماغ . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) کنایه از دیوانه و سودائی . (از آنندراج ). دیوانه و مجنون . شوریده رای . (از ناظم الاطباء).
-
آشفته دماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی عربی] [قدیمی] 'āšoftede(a)maq ۱. آشفتهمغز؛ آشفتهعقل.۲. پریشانحواس؛ غمگین.
-
گنده دماغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] gandedamāq ۱. گندهبینی؛ کسی که بینیش بدبو باشد.۲. [مجاز] متکبر؛ مغرور.۳. [مجاز] بدخلق.
-
آشفته دماغ
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - حواس پرت . 2 - غمگین . 3 - دیوانه .
-
ان دماغ
فرهنگ فارسی معین
(اَ. دَ) (اِمر.) کثافات بینی ، پلیدی جمع شده در بینی .
-
آشفته دماغ
لغتنامه دهخدا
آشفته دماغ . [ ش ُ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب )دیوانه . مختل در عقل . معتوه . مخبط. || پریشان حواس . آشفته عقل . || غمین : آشفته دماغم سر و برگ سخنم نیست .طالب آملی .
-
دماغ داشتن
لغتنامه دهخدا
دماغ داشتن . [ دَ /دِ ت َ ] (مص مرکب ) مست و سرخوش بودن و حالت نشاط داشتن . (ناظم الاطباء). || حوصله و تحمل داشتن . طاقت و توان داشتن . (یادداشت مؤلف ) : تو اگر دماغ داری گل نسبتی بکن بوبه ازین نچیده باشی گل باغ آشنایی . ملا نسبتی (از آنندراج ).دلم ...
-
دماغ سوختن
لغتنامه دهخدا
دماغ سوختن . [ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) محنت بسیار کشیدن . (ناظم الاطباء) (غیاث ). دماغ پختن . کنایه است از رنج و محنت بسیار کشیدن ، و به صورت لازم و متعدی هر دو استعمال می شود. (از آنندراج ) : به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت هنوز جهل مصورکه کیمیایی هس...
-
دماغ آشفته
لغتنامه دهخدا
دماغ آشفته . [ دَ / دِ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )دماغ باخته . (آنندراج ). دیوانه که اختلال حواس دارد. که مَشاعر آشفته دارد. (یادداشت مؤلف ) : همچو شاخ گل طبیب هر دماغ آشفته شوهوشمندان را گل و دیوانگان را چوب باش .سیلم (از آنندراج ).
-
دماغ پرور
لغتنامه دهخدا
دماغ پرور. [ دَ / دِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) دماغ پرورنده . که مشام را خوش آید. که مشام جان را نوازش دهد.که مایه ٔ نوازش و حظ مغز و اعصاب گردد : یک دسته گل دماغ پروراز خرمن صد گیاه بهتر. نظامی .زآن بوی خوش دماغ پروراعضاش گرفته رنگ عنبر.نظامی .