کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمادم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
متوالیاً
واژگان مترادف و متضاد
پیاپی، دمادم، متعاقب
-
لحظه به لحظه
فرهنگ واژههای سره
دمادم، دم به دم
-
علی الاتصال
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'alal'ettesāl پیوسته؛ دمادم؛ همیشه.
-
دنبادنب
لغتنامه دهخدا
دنبادنب . [ دُم ْ دُمْب ْ ] (ق مرکب ) دمادم . پشت سر هم . به دنبال هم . (یادداشت مؤلف ) : و در عقب دنبادنب می رفت . (تاریخ طبرستان ). و رجوع به دمادم شود.
-
دمبدم
واژگان مترادف و متضاد
پیاپی، دمادم، دمگیر، لحطهبهلحظه، مداوم، هماره، همواره
-
متواترمتواتر
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیاپی، دمادم ۲. پشتسرهم، متوالی
-
پیاپی
واژگان مترادف و متضاد
پیدرپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر
-
دمبدم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹دمبهدم› dambedam دمادم؛ لحظهبهلحظه؛ هردم؛ پیوسته و پیاپی.
-
دم دم
لغتنامه دهخدا
دم دم . [ دَ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دمادم . دمبدم . به هر دم زدنی . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به دمادم و دمبدم شود.
-
توالی
واژگان مترادف و متضاد
۱. تسلسل، تناوب، تواتر ۲. پیاپی رسیدن، دمادم شدن
-
دمبدم
فرهنگ فارسی معین
(دَ بِ یا بَ دَ) (ق مر.) لحظه به لحظه ، دمادم .
-
پشت سرهم
لغتنامه دهخدا
پشت سرهم . [ پ ُ ت ِ س َ رِ هََ ] (ق مرکب ) دُمادُم . پیاپی . پی درپی . متتابع. متوالی . متوالیاً.
-
می زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) meyzade کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد؛ شرابزده: ◻︎ میزدگانیم ما در دل ما غم بُوَد / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بُوَد (منوچهری: ۱۷۹).
-
پیوسته
واژگان مترادف و متضاد
دایماً، دمادم، علیالاتصال، علیالدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه ≠ ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت ≠ گسسته
-
دم ریز
لغتنامه دهخدا
دم ریز. [ دُ ] (ق مرکب ) پی ریز. یک ریز. پیوسته . متصل . پشت سرهم . پیاپی . دمادم . دمبدم . دائم . دائماً. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.