کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل سخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دلآرای
فرهنگ نامها
(تلفظ: del ārāy) (= دل آرا) ، ← دل آرا .
-
دلآسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: del āsā) (به مجاز) آسایش دهندهی دل ، آرامش دهندهی خاطر .
-
دلآویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del āviz) (به مجاز) پسندیده ، خوب ، زیبا و دلنشین ، محبوب .
-
دلافروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del afruz) (به مجاز) مایهی شادی و خوشی دل ، محبوب و خوشایند ؛ (در قدیم) شاد و خرم ، معشوق ؛ (در اعلام) (در شاهنامه) دل افروز فرخ پی نامِ زنی رومی و ایرانی نژاد که شاپور ذوالاکتاف از اسارت رومیان رهانید و این نام را بر او گذاشت .
-
دلانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del angiz) (به مجاز) موجب هیجان و شادی ، پسندیده ، خوب و زیبا .
-
خرمدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram del) شاد ، شادان .
-
خوشدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš del) (به مجاز) راضی و خشنود ؛ شاد ، خوشحال ؛ (در قدیم) امیدوار ، درحال شادمانی و سرور .
-
دل آرام
فرهنگ نامها
آرامش دهنده قلب، تسکین دهنده دل
-
نیک دل
لغتنامه دهخدا
نیک دل . [ دِ ] (ص مرکب ) خوش قلب . خوش فطرت . کریم النفس . مهربان . خیرخواه . (ناظم الاطباء). نیک درون . نیکونهاد. خیرخواه : که با اسقف نیک دل پاک رای زدیم از بد و نیک هرگونه رای . فردوسی .بیامد دوان مرد پالیزبان که هم نیک دل بود و هم میزبان . فردوس...
-
زنده دل
لغتنامه دهخدا
زنده دل . [ زِ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مقابل افسرده دل و مرده دل . (آنندراج ). شاد و مسرور. مقابل افسرده دل و مرده دل . (فرهنگ فارسی معین ) : تنم را در قناعت زنده دل دارمزاجم را به طاعت معتدل دار. نظامی .من بدو زنده دل چو شب به چراغ او بمن شادمان چو س...
-
سلیم دل
لغتنامه دهخدا
سلیم دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) ساده دل . بی مکر. بی ریا. (ناظم الاطباء) : آن یکی گفت از سر سردی که بدیدم سلیم دل مردی . سنایی .گفتی جفا نه کار من است ای سلیم دل تو خود ز مادر از پی این کار زاده ای . خاقانی .گفتا که مکن ای سلیم دل مردپیرامن این حدیث ن...
-
سفله دل
لغتنامه دهخدا
سفله دل . [ س ِل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس : ای مسلمانان میلاوه که دارد بازابجز آنکس که بود سفله دل و غمازا.ابوالعباس (از صحاح الفرس ص 290).
-
شوریده دل
لغتنامه دهخدا
شوریده دل . [ دَ / دِدِ ] (ص مرکب ) شیدا. عاشق . آشفته احوال : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی .شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به کدخدایی . نظامی .مگس پیش شوریده دل پر نزدکه او چون مگس دست بر سر نزد. سعدی .هرکه را کنج اخت...
-
صومعه دل
لغتنامه دهخدا
صومعه دل . [ ص َ م َ ع َ دِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر،واقع در 5500 گزی خاوری ورزقان و 4 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر. این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل و مایل به گرمی و مالاریایی است . 643 تن سکنه دارد. آب آن ا...
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .