کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل از جا برکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کج دل
لغتنامه دهخدا
کج دل . [ ک َ دِ ] (ص مرکب ) کج ذوق . بدسلیقه . (فرهنگ فارسی معین ) : چون صبا مجموعه ٔ گل را به آب لطف شست کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ٔ دفتر کنم .حافظ.
-
کبک دل
لغتنامه دهخدا
کبک دل . [ ک َ دِ ] (ص مرکب ) جبان . (یادداشت مؤلف ). ترسنده . کبک زهره . رجوع به کبک زهره شود.
-
گنجشک دل
لغتنامه دهخدا
گنجشک دل . [ گ ُ ج ِ دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مجازاً ترسو. بزدل . کم زهره . کم جرأت .
-
دلآرا
فرهنگ نامها
(تلفظ: del ārā) موجب آرامش و شادی دیگران ؛ (در قدیم) محبوب ، معشوق ؛ (در اعلام) مادر روشنک ، زن دارای داراب .
-
دلآرای
فرهنگ نامها
(تلفظ: del ārāy) (= دل آرا) ، ← دل آرا .
-
دلآسا
فرهنگ نامها
(تلفظ: del āsā) (به مجاز) آسایش دهندهی دل ، آرامش دهندهی خاطر .
-
دلآویز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del āviz) (به مجاز) پسندیده ، خوب ، زیبا و دلنشین ، محبوب .
-
دلانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del angiz) (به مجاز) موجب هیجان و شادی ، پسندیده ، خوب و زیبا .
-
خرمدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xorram del) شاد ، شادان .
-
خوشدل
فرهنگ نامها
(تلفظ: xoš del) (به مجاز) راضی و خشنود ؛ شاد ، خوشحال ؛ (در قدیم) امیدوار ، درحال شادمانی و سرور .
-
دل آرام
فرهنگ نامها
آرامش دهنده قلب، تسکین دهنده دل
-
غافل دل
لغتنامه دهخدا
غافل دل . [ ف ِ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غافل باشد. کسی که خاطر او به غفلت گراید: رجل ٌ سَرِف ُ الفؤاد؛ مرد غافل دل خطاکار. (منتهی الارب ).
-
غنچه دل
لغتنامه دهخدا
غنچه دل . [ غ ُ چ َ / چ ِ دِ ] (ص مرکب ) تنگدل و منقبض . غنچه خاطر. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به غنچه خاطر شود.
-
صبح دل
لغتنامه دهخدا
صبح دل . [ ص ُ دِ ] (ص مرکب ) مردم صاف دل و روشن ضمیر و متقی و پرهیزکار باشد. (برهان ) : گفتمش ای صبحدل ، سکه ٔ کارم مبرزرّ و سر اینک ز من ، سکه ٔ رخ برمتاب .خاقانی .
-
واپس دل
لغتنامه دهخدا
واپس دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) نگران . مضطرب . دل واپس : چونکه قبضی آیدت ای راهروآن صلاح تست واپس دل مشو.مولوی .