کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلی قوروقچی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلی قوروقچی
لغتنامه دهخدا
دلی قوروقچی . [ دَ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 28 هزارگزی جنوب بستان آباد و 30 هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز - بستان آباد. آب آن از رود سهندآباد و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
دلی دلی
لغتنامه دهخدا
دلی دلی . [ دِ ل ِ دِ ل ِ ] (اِ صوت ) (مخفف دل ای دل ای دل ) تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن ؛ دل ای دل خواندن . تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا).- برای کسی دلی دلی خواندن ؛ در جواب مطالبه ٔ کسی حق خود را سخنان ...
-
کج دلی
لغتنامه دهخدا
کج دلی . [ ک َ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کج دل . کج ذوقی . بدسلیقگی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوچک دلی
لغتنامه دهخدا
کوچک دلی . [ چ َ / چ ِ دِ ] (حامص مرکب ) نازک دلی . (غیاث ). کوچک دل بودن . حالت کوچک بودن دل : سهل باشد عشق اگر بر خاک بردارد مرامهر از کوچک دلی بسیار شبنم را نواخت . صائب (از آنندراج ).ز خلق خوش به سر جا می دهندت غنچه سان هر دم زوالی نیست با کوچک د...
-
گچی دلی
لغتنامه دهخدا
گچی دلی . [ گ ُ دِ ] (اِخ ) دهی از بلوکات دشتستان ناحیه برازجان ، شش فرسخ شرقی قصبه ٔ برازجان است در کوه گبکان . (فارسنامه ٔ ناصری ص 207).
-
نیک دلی
لغتنامه دهخدا
نیک دلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) خوش نیتی . نیک نهادی . نیک دل بودن : از نکورسمی و نیکوخویی و نیک دلی بسوی اوست همه چشم و دل و گوش پدر. فرخی . || ساده دلی : نگار من ز سر کودکی و نیک دلی چه گفت گفت که بینائی از عطای خطاست .عمعق .
-
سخت دلی
لغتنامه دهخدا
سخت دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) قساوت . سنگین دلی : و از جمله بی رحمی و سخت دلی او یکی آن که زادان فرخ را... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 107).کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من .سعدی .
-
زنده دلی
لغتنامه دهخدا
زنده دلی . [ زِ دَ / دِ دِ ] (حامص مرکب ) نشاط. ذکذکة. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در بیت زیر ظاهراً بمعنی روشن روانی و معرفت و عاشقی آمده است : جماعتی که نخوردند آب زنده دلی چو تخم سوخته ماندند جاودان در خاک .صائب .
-
سلیم دلی
لغتنامه دهخدا
سلیم دلی . [ س َ دِ ] (حامص مرکب ) ساده دلی . || بلاهت . (منتهی الارب ). حماقت : و حرب صفین و حدیث حکمین و سلیم دلی با موسی اشعری و فریب عمروبن العاص . (تاریخ سیستان ص 109).
-
شکسته دلی
لغتنامه دهخدا
شکسته دلی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت شکسته دل . آزرده خاطری . رنجیدگی دل . رنجیده دلی . دل رنجوری : گرچه دلت شکست ز مستی شکسته نام بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست . خاقانی .چون پنج روز آدینه بود اندر مسجد جامع سیستان هیچکس نم...
-
هم دلی
لغتنامه دهخدا
هم دلی . [ هََ دِ ] (حامص مرکب ) وفاق . یکدلی . (یادداشت مؤلف ) : جاهل ار با تو نماید هم دلی عاقبت زخمت زند از جاهلی . مولوی .پس زبان محرمی خود دیگر است هم دلی از هم زبانی بهتر است .مولوی .
-
آلام دلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ālāmdeli درختی با برگهای دندانهدار، گلهای سفید، میوۀ خوراکی خاکستریرنگ خالدار، که در جنگلهای مازندران میروید.
-
آهن دلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'āhandeli سختدلی یا شکیبایی و مقاومت: ◻︎ گفتم آهندلی کنم چندی / ندهم دل به هیچ دلبندی (سعدی۲: ۵۶۴).
-
دق دلی
فرهنگ فارسی معین
(دِ قِ دِ) (ص مر.) خشم ناشی از رنج و اندوه .