کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلیلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلیلة
لغتنامه دهخدا
دلیلة. [ دَ ل َ ](ع اِ) راه روشن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
-
واژههای مشابه
-
دلیله
فرهنگ نامها
(تلفظ: dalile) (عربی) راهنما ، هدایت کننده .
-
دلیله
لغتنامه دهخدا
دلیله . [ دَ ل َ ] (اِخ ) (به معنی معشوق ) زنی زانیه بود که در وادی سورق که در قسمت سبط یهودا نزدیک به حدود فلسطین واقع بود، سکونت می داشت . و هم او سبب شد که شمشون بدست دشمنانش گرفتار شود. (قاموس کتاب مقدس ). زنی روسپی که شمشون عاشق او بود و فلسطینی...
-
جستوجو در متن
-
دالی لا
لغتنامه دهخدا
دالی لا. (اِخ ) دلیله . رجوع به دلیله شود.
-
dollyway
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلیله
-
Delilah
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلایل، دلیله معشوقه سامسون
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) وبربن ابی دلیله . از روات حدیث است .
-
دلائل
لغتنامه دهخدا
دلائل . [ دَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ دلیل ، به معنی برهان و حجت . (آنندراج ). دلایل . رجوع به دلایل شود. || ج ِ دلیلة، و جمع دلال نیز می تواند باشد. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ). رجوع به دلیلة و دلال شود.- دلائل ثلاثة ؛ در اصطلاح صوفیان ، فناء فی الشیخ و ف...
-
شمشون
لغتنامه دهخدا
شمشون . [ ش َ ] (اِخ ) قاضی عبرانیان . وی مردی زورمند و دلیر بود و رمز شجاعت او را در موهایش می دانستند. بعدها زنی زیبا بنام دلیله به اغوای فلسطینیان این راز را کشف کرد و شب هنگام که او در خواب بود موهای او را تراشیدند و سپس وی را دستگیرکردند. شمشون ...
-
سامسون
واژهنامه آزاد
نام پیامبری در تورات که به مدت بیست سال قوم بنی اسرائیل تحت رهبری او بودند. نام معشوقه اش دلیله بود که دختری از اهل فلسطین بود. در ضمن واژه سامسون از واژۀ عبری (( شمشون )) گرفته شده است که به معنای ((خورشیدی)) می باشد و کلمۀ عربی شمس که به معنی خورشی...
-
صاعد
لغتنامه دهخدا
صاعد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حسن دمشقی . وی شاعری است و دیوانی دارد. این ابیات از قصیده ای است که در مدح عبدالعزیزبن یوسف وزیر در بغداد گفته است :و لیلی مریض الافق متقدالحشااراح علیه من سنا الصبح عائداذا لی بدا نجم من الافق طالعبدا تحته نجم من النار واقد...
-
استصحاب
لغتنامه دهخدا
استصحاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن بصحبت و معاشرت . (منتهی الارب ). بصحبت و معاشرت خواندن کسی را. صحبت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). صحبت کسی خواستن . (زوزنی ). || یاری خواستن از کسی . (منتهی الارب ). یار خواستن . || چیزی خواستن . (تاج المصادر بیهقی ...