کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری لردگان و 6 هزارگزی راه عمومی لردگان به بارز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 25 هزارگزی شمال شرقی قلعه اعلا مرکز دهستان ، و 48 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ هفتگل ، با 250 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لبنیات است و س...
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس با 180 تن سکنه . واقع در 63 هزارگزی شمال شرقی گنبدقابوس و 3 هزارگزی قودنه . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) اقیانوس . (سازمان اداری حکومت صفوی ص 40). و رجوع به دلی خان شود.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ ] (مغولی ، اِ) در اصطلاح دوره ٔ مغول ، خزانه ٔ دولتی . (از سازمان اداری حکومت صفوی ، چ دبیرسیاقی صص 39 - 40). || مجموعه ٔ تشکیلات اداری و مالی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ لا ] (ع اِ) ج ِ دَلو. (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دَ لا / دَ لَن ْ ] (ع مص ) سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ). متحیر شدن . (اقرب الموارد). || دوا کردن کسی را. (از منتهی الارب ).
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دِ ] (ص نسبی ) منسوب و متعلق به دل . قلبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دل شود.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دِ / دِل ْ لی ] (اِخ )مخفف دهلی باشد، و آن شهری است مشهور در هندوستان . (برهان ) (از آنندراج ). و رجوع به دهلی و دلهی شود.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دِ لی ی / دُلی ی ] (ع اِ) ج ِ دَلو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دلو شود.
-
دلی
لغتنامه دهخدا
دلی . [ دُل ْ لا ] (ع اِ) راه روشن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
دلی دلی
لغتنامه دهخدا
دلی دلی . [ دِ ل ِ دِ ل ِ ] (اِ صوت ) (مخفف دل ای دل ای دل ) تکیه کلامی است خنیاگران را: دلی دلی خواندن ؛ دل ای دل خواندن . تکیه کلامی است مغنیان و خوانندگان را. (یادداشت مرحوم دهخدا).- برای کسی دلی دلی خواندن ؛ در جواب مطالبه ٔ کسی حق خود را سخنان ...
-
کج دلی
لغتنامه دهخدا
کج دلی . [ ک َ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت کج دل . کج ذوقی . بدسلیقگی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کوچک دلی
لغتنامه دهخدا
کوچک دلی . [ چ َ / چ ِ دِ ] (حامص مرکب ) نازک دلی . (غیاث ). کوچک دل بودن . حالت کوچک بودن دل : سهل باشد عشق اگر بر خاک بردارد مرامهر از کوچک دلی بسیار شبنم را نواخت . صائب (از آنندراج ).ز خلق خوش به سر جا می دهندت غنچه سان هر دم زوالی نیست با کوچک د...