کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلق
/dalq/
معنی
خرقه؛ پوستین؛ جامۀ درویشی؛ لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پشمینه، خرقه، مرقع
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلق
واژگان مترادف و متضاد
پشمینه، خرقه، مرقع
-
دلق
فرهنگ فارسی معین
(دَ لَ) [ معر دله . ] (اِ.) گربة صحرایی ، دله .
-
دلق
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) خرقه ، جامة درویشان .
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت جمع گشته بر سرای شاه خلق تا چرا آمد چنین اشتاب دلق .
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم دهخدا در مورد این معنی می نویسد: ظاهراً درست است چه آنرا بنحو صفت هم آرند و جامه ٔ دلق گویند. || (اِ) لباس کهن...
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ] (ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . (از منتهی الارب ). برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دُلوق . رجوع به دلوق شود. || بیرون آ...
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب دله ٔ فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گربه ٔ صحرایی که از پوست آن پوستین سازند. (از غیاث ). حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامن...
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دَ ل ِ ] (ع ص ) سیف دلق ؛ شمشیر که به آسانی برآید از نیام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دالق .رجوع به دالق شود. || تیززبان . (غیاث ).
-
دلق
لغتنامه دهخدا
دلق . [ دُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَلوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دلوق شود.
-
دلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (تصوف) dalq خرقه؛ پوستین؛ جامۀ درویشی؛ لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن میکنند.
-
دلق
واژهنامه آزاد
پوششی که چوپان آن را روی دوش می اندازد.
-
واژههای مشابه
-
دلق پوش
لغتنامه دهخدا
دلق پوش . [ دَ ] (نف مرکب )دلق پوشنده . پوشنده ٔ دلق . که دلق پوشد. || که دلق پوشیده است . پوشیده دلق . آنکه لباس مندرس پوشیده است . (ناظم الاطباء). || درویش و زاهد.(آنندراج ). گوشه نشین . (ناظم الاطباء). صوفی ، باین تعبیر که دلق می پوشیده است . صوفی...
-
دلق پوشی
لغتنامه دهخدا
دلق پوشی . [ دَ ] (حامص مرکب )عمل پوشیدن دلق . حالت و چگونگی دلق پوش : تا مگردلق پوشی جسدم طلق ریزد بر آتش حسدم .نظامی .
-
صاحب دلق
لغتنامه دهخدا
صاحب دلق . [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه پوش . صوفی . آنکه دارای دلق است . رجوع به دلق شود.- میرِ صاحب دلق ؛ عمربن خطاب : به یار محرم غار و به میر صاحب دلق به پیر کشته ٔ غوغا به شیر شرزه ٔ غاب .خاقانی .