کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلفروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلفروز
فرهنگ نامها
(تلفظ: del foruz) (در قدیم) (به مجاز) مایه شادی دل ، زیبا ، پسندیده و گرامی .
-
دلفروز
لغتنامه دهخدا
دلفروز. [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) دل فروزنده . دل افروز. نشاطانگیز و فرحت خیز. (آنندراج ). روشن کننده ٔ دل . مایه ٔ انشراح صدر. روشن کننده ٔ قلب . مفرح القلب . دل شادکننده . شادی بخش : روان اندر او گوهر دلفروزکزو روشنایی گرفته ست روز.فردوسی .چو چندی بدین...
-
دلفروز
دیکشنری فارسی به عربی
مبهج
-
واژههای همآوا
-
دلف روز
لغتنامه دهخدا
دلف روز. [ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی ، بخش کهکیلویه ، شهرستان بهبهان . واقع در 39هزارگزی شمال خاوری صیدان ، مرکز بخش . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر با 150 تن سکنه آب آن از چشمه و محصول آن غلات و پشم و لبنیات است . ساکنان آن از ط...
-
دل فروز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delforuz دلافروز؛ آنکه یا آنچه دل را شاد و روشن کند.
-
جستوجو در متن
-
مبهج
دیکشنری عربی به فارسی
دلفروز , لذت بخش , خوشي اور , دلپسند , دلپذير
-
نادل فروز
لغتنامه دهخدا
نادل فروز. [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) نادلپسند : از آن سخت پیغام نا دلفروزنبد هوش او مانده تا چند روز.شمسی (یوسف و زلیخا).
-
پراکنده روز
لغتنامه دهخدا
پراکنده روز. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوربخت . بدبخت : پس از گریه مرد پراکنده روزبخندید کای مامک دلفروز.سعدی .
-
عیب سوز
لغتنامه دهخدا
عیب سوز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیب سوزنده . ازبین برنده ٔ عیب . سوزنده ٔ نقص و عیب : خامشی او سخن دلفروزدوستی او هنر عیب سوز.نظامی .
-
غم انجام
لغتنامه دهخدا
غم انجام . [ غ َ اَ ] (ص مرکب ) آنکه غم ببرد و آن را به آخر رساند. غمزدا : شب و روز پدرت در غم تو روزو شب است ای دلفروز وغم انجام شب و روز پدر. سوزنی .رجوع به غم انجامی شود.
-
هرمزدروز
لغتنامه دهخدا
هرمزدروز. [ هَُ م َ ] (اِ مرکب ) روز اول ماه : یکی کودک آمدش هرمزدروزبه نیک اختر و فال گیتی فروز. فردوسی .دگر گفت کاین نامه ٔ دلفروزفرستاده آمد به هرمزدروز. اسدی .رجوع به هرمز و هرمزد و اورمزد شود.
-
روشنایی گرفتن
لغتنامه دهخدا
روشنایی گرفتن . [ رَ / رُو ش َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کسب نور کردن . نور گرفتن : روان اندراو گوهر دلفروزکز او روشنایی گرفته ست روز.فردوسی .
-
دل افروز گشتن
لغتنامه دهخدا
دل افروز گشتن . [ دِ اَ گ َ ت َ] (مص مرکب ) دلفروز شدن . افروزنده و روشن کننده ٔ دل شدن . || خرم شدن . شادان شدن : شب تیره از روی تو روز گشت ز بویت جهانی دل افروز گشت . فردوسی .آمد گه نوروز و جهان گشت دل افروزشد باغ ز بس گوهر چون کیله ٔ کیال .فرخی .