کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلریش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلریش
معنی
( دِ )(ص مر.)1 - آن که قلبش مجروح باشد. 2 - عاشق .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
agitated
-
جستوجوی دقیق
-
دلریش
فرهنگ فارسی معین
( دِ )(ص مر.)1 - آن که قلبش مجروح باشد. 2 - عاشق .
-
دلریش
لغتنامه دهخدا
دلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آنندراج ) : از تسحب و تبسط بازنایستاد [ بوسهل ] تا بدان جایگاه که همه ٔ اعیان درگاه بسبب وی...
-
واژههای مشابه
-
دلریش کننده
دیکشنری فارسی به عربی
قرحة
-
واژههای همآوا
-
دل ریش
لغتنامه دهخدا
دل ریش . [ دِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دل مجروح . دل ریش شده : نبود ونباشد بدی کیش من ز دستان دژم شد دل ریش من . فردوسی .نه از درد دلهای ریشش خبرنه ازچشم بیمار خویشش خبر.سعدی .
-
دل ریش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] delriš کسی که از اندوه عشق یا ناکامی و حرمان افسرده و محزون باشد؛ دلافگار؛ دلخسته؛ دلآزرده.
-
جستوجو در متن
-
دلریشی
لغتنامه دهخدا
دلریشی . [ دِ ] (حامص مرکب ) ریشی دل . حالت و چگونگی دلریش . رنجوری و درماندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به دلریش شود.
-
sores
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زخم ها، زخم، جراحت، جای زخم، ریش، دلریش کننده
-
دلفگار
واژگان مترادف و متضاد
آزردهخاطر، تنگدل، دلآزرده، دلریش، شکستهدل، غمناک ≠ دلزنده، دلشاد
-
sore
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درد دارد، زخم، جراحت، جای زخم، ریش، دلریش کننده، مجروح کردن، دردناک، مجروح، دشوار، مبرم، خشن
-
نشوی
لغتنامه دهخدا
نشوی . [ ن َش ْ ] (اِخ ) نخجوان . ضبط دیگری است از نخجوان : یارب ای خالق مکان و زمان مرسل و منزل نبی و نپی من درویش را ببخش غنی من دلریش را فرست شفی بار دیگر چنان که مطلوب است برسانم به خطه ٔ نشوی .هندوشاه نخجوانی (از صحاح الفرس چ طاعتی ص 308 ذیل لغت...
-
قرحة
دیکشنری عربی به فارسی
ماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
-
دل فگار
لغتنامه دهخدا
دل فگار. [ دِ ف َ ] (ص مرکب ) دل افکار. دل فکار. دلریش . محزون . (آنندراج ). ملول . غمگین . ماتم زده . متفکر. اندیشناک . (ناظم الاطباء). خسته دل . دلخسته . پریشان : چنین است آیین این روزگارگهی شاد دارد گهی دل فگار. فردوسی .اگر شاه ضحاک بدروزگاربه سوگ...