کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلان
لغتنامه دهخدا
دلان . [ دِل ْ لا ] (اِخ ) از نامهای اجدادی است و منسوب به آن دلانی شود. (از الانساب سمعانی ).
-
دلان
لغتنامه دهخدا
دلان . [ دُ] (اِخ ) قریه ای است در نزدیکی دینار از سرزمین یمن .گویند زنان این ده زیباترین زنان یمن می باشند و اهل فسق و فجورند و همه جا میروند. (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
قوی دلان
لغتنامه دهخدا
قوی دلان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 151 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خاک دلان
لغتنامه دهخدا
خاک دلان . [ دِ ] (اِ مرکب ) ج ِ خاک دل . تیره دلان . کنایه ازکافران و جاهلان و فاسقان و فاجران و مفسدان باشد.
-
سوته دلان
واژهنامه آزاد
سوخته دلان
-
جستوجو در متن
-
یلان
واژهنامه آزاد
یَلان ؛ به معنی شیران و پر دلان است .
-
دلانی
لغتنامه دهخدا
دلانی . [ دِل ْ لا ] (ص نسبی ) منسوب به دلان که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
-
گاودل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gāvdel ۱. ترسو: ◻︎ بی شیردلی بهسر نیاید/ وز گاودلان هنر نیاید (نظامی۳: ۳۸۱).۲. بیخرد.
-
اذله
فرهنگ فارسی معین
(اَ ذِ لِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - جِ ذلیل ؛ ذلیل شدگان . 2 - جِ ذلول ؛ نرم دلان .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن دلان . افسانه نویسی از مسلمانان . (از ابن الندیم ).
-
احمد خیشی
لغتنامه دهخدا
احمدخیشی . [ اَ م َ خ َ ] (اِخ ) ابن محمدبن دَلاّن . او شیخ حمزه ٔ کنانی است . (تاج العروس ماده ٔ خَیش ).
-
غم آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غمآلوده› qam[']ālud غمناک؛ اندوهگین: ◻︎ فسردهدلان را درآرد به کار / غمآلودگان را شود غمگسار (نظامی۵: ۷۶۶).
-
صاحب دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] sāhebdel ۱. دارای دل و جرئت؛ دلیر.۲. (تصوف) عارف؛ خداشناس: ◻︎ غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحبدلان را پیشه این است (نظامی۲: ۱۱۸)، ◻︎ سبکبارمردم سبکتر روند / حق این است و صاحبدلان بشنوند (سعدی۱: ۶۱).۳. داری ع...