کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلام
/dalām/
معنی
سیاهی؛ سیاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلام
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِ.) 1 - نیزة کوتاه . 2 - مکر، فریب .
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دَ ] (ع ص ) سیاه .(منتهی الارب ). اسود. (اقرب الموارد). || (اِ) سیاهی . (منتهی الارب ). سواد. (اقرب الموارد).
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ترا جزای دلامش دل...
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دُ ] (اِ) پیچ و پیچش و تاب . (ناظم الاطباء).
-
دلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dalām سیاهی؛ سیاه.
-
دلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] delām ۱. نیزۀ کوتاه؛ زوبین.۲. پیچوتاب.۳. مکر و حیله و فریب: ◻︎ تا به خانه برد زن را با دلام / شادمانه زن نشست و شادکام (رودکی: ۵۳۷).
-
واژههای مشابه
-
ابن دلام
لغتنامه دهخدا
ابن دلام . [ اِن ُ ؟ ] (ع اِ مرکب ) خر. حمار. خر اولاغ . (المزهر).
-
جستوجو در متن
-
شکلک
لغتنامه دهخدا
شکلک . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ مصغر) ادا. دهن کجی . عمل والوچانیدن . دلام . ذلام . (یادداشت مؤلف ). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین ).- شکلک به کسی ساختن ؛ به کسی بازخمانیدن . ادای او را درآوردن . (یادداشت مؤلف ).- شکلک درآو...
-
شادمانه
لغتنامه دهخدا
شادمانه .[ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) شاد. خوشحال . (فرهنگ نظام ). راضی . خشنود. شادان . بهج . مسرور : در این گیتی سراسر گر بگردی خردمندی نیابی شادمانه . شهید بلخی .تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .تو شادمانه و بدخواه ...
-
شادکام
لغتنامه دهخدا
شادکام . (ص مرکب ) کامیاب . (فرهنگ نظام ). فیروزمند.(آنندراج ). کامروا. مظفر. منصور. (ناظم الاطباء). || خوشحال . شادمان . خرم . فَرِح : تا بخانه برد زن را با دلام شادمانه زن نشست و شادکام . رودکی .و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دو...
-
اسکدار
لغتنامه دهخدا
اسکدار. [ اَ ک ُ / اِ ک ُ / اُ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسکذار. اسگدار. اسگذار. اسب گدار. اسب گذار. اسپ گذارنده . خوارزمی گوید: اصل آن «از کو داری » است یعنی از کجا گرفته ؟ و آن مدرجی است که در آن عددخرائط و کتب وارده و نافذه و نامهای صاحبان آن نوش...
-
توختن
لغتنامه دهخدا
توختن . [ تو ت َ ](مص ) توزیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). این لغت از اضداد است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . خواستن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). جُستن . (برهان ). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نم...