کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلال وار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلال وار
لغتنامه دهخدا
دلال وار. [ دَل ْ لا ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون دلال . مانند دلال . همانند واسطه های خرید و فروش : گنه به من بر دلال وار عرضه دهدبدان سبب که خریدار آب دندانم . سوزنی .رجوع به دلال شود.
-
واژههای مشابه
-
دلال الکتب
لغتنامه دهخدا
دلال الکتب . [ دَل ْ لا لُل ْ ک ُ ت ُ ] (اِخ ) لقب سعدبن علی بن قاسم انصاری خزرجی ادیب قرن ششم هجری دربغداد است . رجوع به سعد (ابن علی ...) و ابن خلکان ج 1 و آداب اللغة العربی ج 3 و خزانه ٔ بغدادی ج 3 شود.
-
دلال خانه
لغتنامه دهخدا
دلال خانه . [ دَل ْ لا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دلاله خانه . خانه ٔ بد. بیت اللطف . زغارو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن ریش نیست جغبت دلال خانه هاست وقت جماع زیر حریفان فکندنیست .طیان مرغزی .
-
دلال باشی
لهجه و گویش تهرانی
دلال محبت ،قواد
-
دلال خیر
لهجه و گویش تهرانی
پا انداز زن
-
غنج و دلال
لغتنامه دهخدا
غنج و دلال . [ غ َ ج ُ دِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ناز و غمزه و عشوه . رجوع به غنج و هم دِلال شود : با خود اندیشیدن که زن مرا هم جمال است و هم غنج و دلال . (سندبادنامه ص 176).
-
غنج و دلال
فرهنگ گنجواژه
عشوهگری.
-
دلال و واسطه
فرهنگ گنجواژه
میانگیر.
-
جستوجو در متن
-
آبدندان
لغتنامه دهخدا
آبدندان . [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) قسمی نار که استخوان و هسته ندارد، و آن را رمان املیسی و رمان املیدی گویند. (از ربنجنی ). || قسمی از امرود : میچکد آب حیات از میوه ٔ اشعار من گوییا در بوستان آبدندان بوده ام . ؟ || نوعی از حلوا و شیرینی ها :تشنه در...
-
نادری کازرونی
لغتنامه دهخدا
نادری کازرونی . [ دِ ی ِ زِ ] (اِخ ) حاجی میرزا ابراهیم یا محمد ابراهیم کازرونی شیرازی متخلص به نادری ، ازشاعران قرن سیزدهم است . در اوایل عمر به شیراز آمد و به تحصیل پرداخت و «علوم حکمت طبیعی را نزد عمش که به دوران زندیه حکیم باشی مشهوری بوده است فر...
-
خریدار
لغتنامه دهخدا
خریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای خریدار من ترا بدو چیز. رودکی .ز هر سو فراوان خریدار خاست بدان کلبه بر تیزبازار خاست . فردوسی .فروشنده ام هم خریدار نیزفروشم بخرم ز هر گونه چی...
-
دنگ
لغتنامه دهخدا
دنگ . [ دَ ] (ص ) احمق و بیهوش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی خبر و ابله و نادان . (ناظم الاطباء). بی خبر و بی هوش و احمق . (از برهان ).دیوانه و حیران و احمق و ابله . (غیاث ). دیوانه و بیهوش . (شرفنامه ٔ منیری ). گیج . هاج . سرگشته . مات . دند.(یادد...
-
شکل
لغتنامه دهخدا
شکل . [ ش َ ] (ع اِ) مانند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ص 62) (زمخشری ). شبه . مثل . (از اقرب الموارد). || همانندی . (از اقرب الموارد). || هر چیز صالح وموافق . تقول : هذا من هوای و من شکلی ؛ این موافق میل...