کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلاله
/dallāle/
معنی
۱. زنی که برای مردان زن پیدا کند.
۲. زنی که زنان را به راه بد دلالت کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
fixer, matchmaker
-
جستوجوی دقیق
-
دلاله
فرهنگ فارسی معین
(دَ لَ یا لِ) [ ع . دلالة ] (ص .) زنی که برای مردان زن پیدا می کند.
-
دلاله
لغتنامه دهخدا
دلاله . [ دَل ْ لا ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص ، اِ) دلالة. دلال . زن واسطه . واسطه میان دو طرف معامله : از درطلبان آن خزانه دلاله هزار در میانه . نظامی .در بازار آن دلاله بود در فنون ذکا و زیرکی دلاله ٔ محتاله شاگردی او را شایستی . (جهانگشای جوینی ). || ز...
-
دلاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: دلالَة، مؤنثِ دلاّل] dallāle ۱. زنی که برای مردان زن پیدا کند.۲. زنی که زنان را به راه بد دلالت کند.
-
دلاله
واژهنامه آزاد
عزیز . جذاب و تو دل برو
-
واژههای مشابه
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) راهبری وراه نمودگی . (دهار). راه نمایی . (ناظم الاطباء). ج ، دلائل . دلالات . (ناظم الاطباء). دلالت . رجوع به دلالت شود. || دلالت (اصطلاح منطق ). رجوع به دلالت شود.
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دَ ل َ ] (ع مص ) رهنمونی کردن کسی را و توفیق راست کرداری دادن به وی . (از منتهی الارب ). راه نمودن . (المصادر زوزنی ) (دهار). راهنمایی کردن به راه صواب و ارشاد کردن و هدایت نمودن . چنین شخصی را «دال » و آن شی ٔ را «مدلول علیه » گویند. (از اق...
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دَل ْ لا ل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث دلال . رجوع به دلال و دلاله شود.
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دِ ل َ ] (ع اِ) دلالی . (منتهی الارب ). حرفه ٔ دلال . (از اقرب الموارد). رجوع به دلال و دلالی شود. || اجرت دلال و راهبر. (از منتهی الارب ). آنچه از اجرت برای دلال و دلیل و راهنما قرار دهند. (از اقرب الموارد).
-
دلاله خانه
لغتنامه دهخدا
دلاله خانه . [ دَل ْ لا ل َ / ل ِ / ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دلال خانه . خانه ٔ بد. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن ریش نیست جغبت دلاله خانه هاست وقت جماع زیر حریفان فکندنیست . طیان مرغزی .رجوع به دلال خانه شود.
-
دلاله قزی
لغتنامه دهخدا
دلاله قزی . [ دَل ْ لا ل َ ق ِ ] (اِخ ) زنی شوخ و دلقک در دستگاه شاه عباس اول صفوی . وی غالباً در سفر و حضربا شاه همراه بود و با او با گشادگی و گستاخی و شوخی و مطایبه می کرد. و بسبب قربت و محرمیتی که با شاه داشت ارکان دولت نیز غالباً از او ملاحظه می ...
-
جستوجو در متن
-
دلیلی
لغتنامه دهخدا
دلیلی . [ دِل ْ لی لا] (ع مص ) راهنمایی کردن و ارشاد و هدایت کردن . (از اقرب الموارد). دلالة. دلولة. و رجوع به دلالة و دلولةشود. || (اِ) به معنی دلالة است ، یا علم راه بر در دلالة، یا رسوخ وی در آن . (از منتهی الارب ).
-
matchmakers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جادوگران، دلال یا دلاله ازدواج
-
procuresses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرونده ها، دلاله، زن دلال محبت