کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلالت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
implicates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دلالت دارد، گرفتار کردن، دلالت کردن بر، مشمول کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن
-
دلایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دلائل] dalāy(')el = دلالت
-
دلالة
لغتنامه دهخدا
دلالة. [ دَ ل َ ] (ع اِ) راهبری وراه نمودگی . (دهار). راه نمایی . (ناظم الاطباء). ج ، دلائل . دلالات . (ناظم الاطباء). دلالت . رجوع به دلالت شود. || دلالت (اصطلاح منطق ). رجوع به دلالت شود.
-
حکایت داشتن
واژگان مترادف و متضاد
حاکیبودن، دلالت کردن، اشارت داشتن، خبر دادن
-
رهنمود
واژگان مترادف و متضاد
ارشاد، پند، دلالت، راهنمایی
-
animacy
جانداری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] مشخصهای معنایی که دلالت بر جاندار بودن دارد
-
betokens
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بتکونز، دلالت کردن بر، حاکی بودن از
-
implication
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیامد، مفهوم، دلالت، معنی
-
betokening
دیکشنری انگلیسی به فارسی
betokening، دلالت کردن بر، حاکی بودن از
-
connotative
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباطی، دلالت کننده، در ضمن
-
betokened
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بتونه، دلالت کردن بر، حاکی بودن از
-
reference 1
ارجاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] رابطۀ دلالت که میان واحدهای دستوری وجود دارد، مانند ضمیر، که بر اسم یا گروه اسمی دلالت میکند
-
تثنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: تثنیَة] (ادبی) tasniye ۱. اسمی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت میکند؛ مثنی.۲. (اسم مصدر) ساختن کلمه بهصورتی که بر دو نفر یا دو چیز دلالت کند.
-
intensive verb, intensive
فعل تشدیدی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] صورتی از فعل که بر شدت یک عمل دلالت میکند
-
مدلول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) دلالت کرده شده ، رهنمون شده .