کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دلال
/dalāl/
معنی
۱. ناز کردن؛ ناز؛ کرشمه.
۲. ناز کردن زن بر شوهر خود.
۳. وقار.
۴. خرام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز
۲. اخمناز، نازوادا
دیکشنری
broker, dealer, factor, go-between, middleman, monger
-
جستوجوی دقیق
-
دلال
واژگان مترادف و متضاد
۱. شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز ۲. اخمناز، نازوادا
-
دلال
واژگان مترادف و متضاد
۱. واسطه ۲. امانتفروش، سمسار
-
دلال
فرهنگ فارسی معین
(دَ لّ) [ ع . ] (ص .) واسطه ، واسطه در خرید و فروش .
-
دلال
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (اِ.) ناز، کرشمه .
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (اِخ ) دختر محمدبن عبدالعزیزبن مهدی . از زنان محدث بود که از پدرش احادیثی نقل کرده است ودر محرم سال 508 هَ . ق . درگذشته است . (از اعلام النساء از الاستدراک علی تراجم رواة الحدیث ابن نقطة).
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (اِخ ) موضعی است یا نخله ای است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ).
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (اِخ ) نام مخنثی مشهور. (منتهی الارب ). رجوع به الاغانی ج 4 ص 59و عیون الاخبار ج 4 ص 5 و عقدالفرید ج 7 ص 29 و 31 شود.
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (ع مص ) جرأت نشان دادن زن بر شوی خود با غنج و ناز، گویی که با او اظهار خلاف و غضب می کند و حال آنکه مخالفتی با وی ندارد، و اسم آن نیز دَلال است . (از اقرب الموارد). ناز کردن . (دهار). دَل ّ. دَلَل . رجوع به دل و دلل شود.
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَ ] (ع اِ) اسم است از مصدر دل و دلال به معنی غنج و ناز. (از اقرب الموارد). ناز. (منتهی الارب ) (دهار). ناز و غمزه و اشاره به چشم و ابرو. (برهان ) (لغت محلی شوشتر، خطی ). ناز و حسن . (شرفنامه ٔ منیری ). بشک . کرشمه . ناز و بیشتر در رفتار : ب...
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَل ْ لا ] (اِخ ) (1257 - 1300 هَ .ق .) شهرت نصراﷲبن عبداﷲ، از فاضلان قرن سیزدهم بیروت است . او راست : منهاج العلم ، أثمار التدقیق فی اصول التحقیق . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 353 از ادباء حلب ).
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَل ْ لا ] (اِخ ) شهرت جبرائیل بن عبداﷲبن نصراﷲ، روزنامه نگار و نویسنده ٔ قرن سیزدهم سوریه است . رجوع به جبرائیل دلال در همین لغت نامه و الاعلام زرکلی ج 2 ص 99 و اعلام النبلاء ج 7 و ادباء حلب شود.
-
دلال
لغتنامه دهخدا
دلال . [ دَل ْ لا ] (ع ص ، اِ) واسطه بین فروشنده و خریدار. (از اقرب الموارد). فراهم آرنده ٔ بایع و مشتری . (منتهی الارب ). واسطه و میانجی عموماً و میانجی معاملات خصوصاً. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). بهاکننده . (دهار). کسی که با دریافت حق معینی واسط...
-
دلال
دیکشنری عربی به فارسی
دلا ل حراج , حراجي , حراج کننده , دراغوش گرفتن , نوازش کردن , در بستر راحت غنودن
-
دلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] dalāl ۱. ناز کردن؛ ناز؛ کرشمه.۲. ناز کردن زن بر شوهر خود.۳. وقار.۴. خرام.
-
دلال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] dallāl میانجی بین خریدار و فروشنده؛ کسی که واسطه میان خریدار و فروشنده باشد.