کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دق داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دق دار
لغتنامه دهخدا
دق دار. [ دِ] (نف مرکب ) دق دارنده . مسلول . تب لازمی . || رنجور و دلازار. (ناظم الاطباء). و رجوع به دق شود.
-
دق کش
لغتنامه دهخدا
دق کش . [ دِ ک ُ ] (ن مف مرکب ) کشته شده به دق . کسی که از دق کشته شود. آنکه از دق بمیرد.- دق کش شدن ؛ دق مرگ شدن . مردن از دق . به اندوه سخت و غم جانکاه مبتلی آمدن .- دق کش کردن ؛ دق مرگ کردن . به رنج و محنت و غصه مبتلی و به مرگ کشاندن کسی را. با ...
-
ده دق
لغتنامه دهخدا
ده دق . [ دِه ْ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان آباده . واقع در 5هزارگزی جنوب خاور آباده سکنه آن 600 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
دق الباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] daqqolbāb کوبیدن در؛ کوبه بر در زدن.
-
دق الحصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] daqqolhasir ۱. بوریاکوبی.۲. (اسم) [مجاز] مهمانی و ولیمهای که در خانۀ نوساز بدهند.
-
دق کردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: deq bekeri طاری: diq kard(mun) طامه ای: deq kardan طرقی: deq kardmun کشه ای: diq kardmun نطنزی: deq kardan
-
آیینَه دِق
لهجه و گویش بختیاری
âina-deq 1. آیینه دق؛ 2. (کنایى) شخص عبوس وترشرو.
-
آینهِ دِق
لهجه و گویش تهرانی
آدم بد اخلاق،چیز ناراحت کننده/آینه تابدار که فرد را دراز،کوتاه،و...نشان میدهد
-
دق آوردن
لهجه و گویش تهرانی
دق کردن ،آزار دادن
-
آیینه ی دق
فرهنگ واژههای سره
نزارنما
-
طعن و دق
لغتنامه دهخدا
طعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
-
دق و لق
فرهنگ فارسی معین
(دَ قُّ لَ قُ) (ص مر.) 1 - خشک و خالی ، بی آب و علف . 2 - بی موی . دغ و لغ و دک و لک نیز گویند.
-
لق و دق
لغتنامه دهخدا
لق و دق . [ ل َق ْ ق ُ دَق ق / دَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) زمین هموار و سخت که گیاه و درخت نداشته باشدو این در اصل لغ و دغ به غین معجمه بوده . (غیاث ).
-
دِقِ دلی کردن
لهجه و گویش تهرانی
مستأصل شدن، انتقام گرفتن
-
دِق کُش ،دقکشی
لهجه و گویش تهرانی
دق مرگ،()کردن