کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دقيقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دقيقة
معنی
دقيقه , دم , ان , لحظه , پيش نويس , مسوده , يادداشت , گزارش وقايع , خلا صه مذاکرات , خلا صه ساختن , صورت جلسه نوشتن , پيش نويس کردن , بسيار خرد , ريز , جزءي , کوچک
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دقيقة
دیکشنری عربی به فارسی
دقيقه , دم , ان , لحظه , پيش نويس , مسوده , يادداشت , گزارش وقايع , خلا صه مذاکرات , خلا صه ساختن , صورت جلسه نوشتن , پيش نويس کردن , بسيار خرد , ريز , جزءي , کوچک
-
واژههای مشابه
-
دقیقه
واژگان مترادف و متضاد
۱. لطیفه، نکته ۲. لحظه، لمحه
-
دقیقه
فرهنگ واژههای سره
دم
-
دقیقه
فرهنگ فارسی معین
(دَ قِ یا قَ) [ ع . دقیقة ] (اِ.) 1 - یک ششم ساعت . 2 - نکته ، نکته باریک . 3 - یک شصتم از یک درجه . ج . دقائق .
-
دقیقه
لغتنامه دهخدا
دقیقه . [ دَ قی ق َ /ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) دقیقه . مؤنث دقیق . ج ، أدِقّة،أدِقّاء. (از اقرب الموارد). در ناظم الاطباء جمع آن دِقاق و دَقائق ضبط شده است . رجوع به دقیق شود. || نکته ٔ باریک لطیفه . نازک کاری . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر داروهای مس...
-
دقیقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دقیقَة، مؤنثِ دَقیق، جمع: دقایق] daqiqe ۱. = دقیق۲. (اسم) یکشصتم ساعت که شصت ثانیه است.۳. (اسم) (نجوم) یک شصتم از یک درجه.۴. [قدیمی] نکتۀ باریک و ظریف.
-
دقیقه
دیکشنری فارسی به عربی
دقيقة
-
دقیقه
واژهنامه آزاد
دق-یق-ه یا دقیقه (دگ یا دق یک گاه) از آنجائیکه اکثر آوا ها بر گرفته از آوا های طبیعی و پیرامونی است، حروف یا علائم آوایی نیز با همان مفهوم در گفت و شنود بکار گرفته می شده است. آوای «د» از صدای سم شنیده می شده و ضربه زدن به شیئی که این آوا را داشته م...
-
دقیقه به دقیقه
فرهنگ گنجواژه
هر دقیقه.
-
دقیقه شمار
فرهنگ واژههای سره
دمشمار
-
دقیقه گرفتن
لغتنامه دهخدا
دقیقه گرفتن . [ دَ قی ق َ / ق ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) نکته گرفتن . خرده گرفتن . ایراد گرفتن . انتقاد : اگر خواهی دقیقه بر تو نگیرند پیش از وقوع موعظه خود را از دوستان خود مپرس . (مجالس سعدی ص 23).
-
دقیقه شمار
لغتنامه دهخدا
دقیقه شمار. [ دَقی ق َ / ق ِ ش ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دقیقه شمارنده . شمارنده ٔ دقیقه . آنکه یا آنچه دقیقه ها را بشمارد. || عقربک در ساعت که دقیقه ها را معلوم کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عقربه ٔ بزرگ . در مقابل عقربک ساعت شمار یعنی عقربه ٔ کوچک . و...
-
دقیقه گیر
لغتنامه دهخدا
دقیقه گیر. [ دَ قی ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دقیقه گیرنده . خرده گیر. ایرادگیر. منتقد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
دقیقه یاب
لغتنامه دهخدا
دقیقه یاب . [ دَ قی ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) دقیقه یابنده . یابنده ٔ دقیقه . باریک بین و دقیقه شناس و خرده دان . (آنندراج ). کسی که کشف اشکالی را کند، و باریک بین و نکته سنج . (ناظم الاطباء).