کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دگل
لغتنامه دهخدا
دگل . [ دَ گ َ ] (اِ) دقل . دیرک کشتی . (ناظم الاطباء). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه . شاه تیر.صاری . (یادداشت مرحوم ...
-
دقلة
لغتنامه دهخدا
دقلة. [ دَ ق َ ل َ ] (ع اِ) یکی دَقل که خرمابن بسیاربارباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دَقَل شود. || (ص ) شاة دقلة؛ گوسپند لاغر وخرد و خوار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَقِلة. دقیلة. ج ، دِقال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)...
-
قش
لغتنامه دهخدا
قش . [ ق َش ش ] (ع اِ) صقیع است . (فهرست مخزن الادویه ). || خرمابن هیچکاره ، چون دقل و جز آن . (منتهی الارب ). ردی تمر، چون دَقَل ، و این لغت عمانی است . (اقرب الموارد). || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) ضخیم . (اقرب الموارد). || (...
-
ادقال
لغتنامه دهخدا
ادقال . [ اِ ] (ع مص ) ادقال نخل ؛ بلایه آوردن خرما. (منتهی الارب ). با خرماء بد شدن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). دَقَل آوردن خرمابن . || ادقال شاة؛ لاغر و خرد گردیدن گوسفند.
-
جامور
لغتنامه دهخدا
جامور. (اِ) پیه خرمابن . (منتهی الارب ). || قبر. || جامور الدَقَل ، چوب سوراخی که بر سر دکل کشتی قرار دارد. خشبة الثقوبة فی رأس دقل السفینه المرکبة فیه . دکل عقب سر. ازباب تشبیه آن به جامور کشتی . (ذیل اقرب الموارد).
-
مدقل
لغتنامه دهخدا
مدقل . [ م ُ ق ِ ] (ع ص )گوسپند لاغر و خرد. (منتهی الارب ). گوسفند نزار کوچک جثه . دَقلَة. دَقِلَة. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || نخل که خرمای بلایه آورد. (آنندراج ).نخلی که خرمای خشک و نامرغوب دهد. نعت فاعلی است ازادقال . رجوع به ادقال شود. |...
-
سجلماسة
لغتنامه دهخدا
سجلماسة. [ س ِ ج ِ س َ ] (اِخ ) پای تخت ولایتی است بمغرب بسیار انهار واشجار و اهل آن ولایت سگ را فربه میکنند و میخورند آن را. (منتهی الارب ). کرسی و قاعده ٔ ولایتی بمغرب . (قاموس ). از بلاد مشهور افریقیه است . (نزهة القلوب ص 264). شهری است در جنوب مغ...
-
صحار
لغتنامه دهخدا
صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی . یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است . وی درک خدمت رسول (ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب الامثال . (ابن الندیم ). زرکلی در الاعلام آرد: صحاربن عیاش (یا عباس )بن شراحیل بن منقذ عبدی...
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).مزدلفه . (منتهی الارب ). || دقل و آن ...
-
گواشیر
لغتنامه دهخدا
گواشیر. [ گ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که فیروزه ٔ کم بها سیرفام در آن پیدا میشود. (رشیدی ). نام ولایتی است ، و در آن فیروزه ٔ سفیدرنگ کم بهابه هم میرسد. (برهان ). نام قدیم شهر کرمان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). صاحب تاج العروس گوید: نامی است که اهل ...
-
بلایه
لغتنامه دهخدا
بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. ه...
-
خرما
لغتنامه دهخدا
خرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال . ابوالعباس .بکن کار و کرده بیزدان سپاربخرما چه یازی چو ترسی ز خار؟ فردوسی .هر آن ...
-
بازداشتن
لغتنامه دهخدا
بازداشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) (اپاک داشتن )، منع نمودن باشد. (برهان ) . (ترجمان القرآن ). ممانعت . (زوزنی ). منع کردن . (آنندراج ). عَصر. غَرض . عَفس . عَفک . عُرَس . عَجس . تعکیظ. اِلتحاص . صَری . اجذا. اِعتام . عَذب . اِعدام . اِعذاب . صَبن . تعجیز...
-
نوا
لغتنامه دهخدا
نوا. [ ن َ ] (اِ) وسایل زندگی . آنچه زندگی رادرخور است . (سعید نفیسی ، تعلیقات تاریخ بیهقی ، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). روزی . قوت . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای حیات باید، از خورش و پوشش و آلات و جز آن . ...