کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفی
لغتنامه دهخدا
دفی ٔ. [ دَ ] (ع ص ) مستدفی و جامه ٔ گرم پوشیده . (از اقرب الموارد). دفی ٔ [ دَ ف ِءْ ]. و رجوع به دفی ٔ [ دَ ف ِءْ ] شود. || یوم دفی ٔ؛ روز گرم ، و نیز جامه و خانه را گویند، یعنی جامه و خانه ٔ گرم . (از منتهی الارب ).
-
دفی
لغتنامه دهخدا
دفی ٔ. [ دَ ف ِءْ] (ع ص ) جامه ٔ گرم پوشیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دفی ٔ [ دَ ]. و رجوع به دفی ٔ [ دَ ] شود.
-
دفی
لغتنامه دهخدا
دفی . [ دَف ْی ْ ] (ع مص ) خسته را کشتن . (از منتهی الارب ). دَفْو. و رجوع به دفو شود.
-
جستوجو در متن
-
دفئة
لغتنامه دهخدا
دفئة. [ دَ ف ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث دفی ٔ. (از اقرب الموارد). رجوع به دفی ٔ شود.- أرض دفئة ؛ زمین گرم . (منتهی الارب ). دفیئة. و رجوع به دفیئة شود.
-
بندیر
لغتنامه دهخدا
بندیر. [ ب َ ] (ع اِ) دفی که دارای جلاجل باشد. (فرهنگ فارسی معین ) (دزی ج 1 ص 118) (تاج العروس ج 3 ص 60).
-
تبکان
لغتنامه دهخدا
تبکان . [ ] (اِ) در لغت فرس اسدی چ پاول هورن ذیل کلمه ٔ تبوک آمده : «طبقی باشد که بر مثال دفی بود چوبین و بقّالان دارند و گروهی تبکان گویند از مردم عامه ٔ طوس ». رجوع به لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259 و رجوع به تبوک شود.
-
تبوک
لغتنامه دهخدا
تبوک . [ ت َ ] (اِ) طبقی باشد بر مثال دف . بقالان مأکولها در آنجا کنند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 259) . بمعنی اخیر تبوراک (تبنگ ) است . (فرهنگ جهانگیری ). طبق پهن حلوائیان . (فرهنگ رشیدی ). طبقی باشد که بقالان اجناس و نانبایان نان در آن نهند. (برهان ...
-
دف
لغتنامه دهخدا
دف . [ دَ ] (اِ) چنبری که پوستی بر آن کشند و قوالان نوازند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). چنبری باشد که پوستی بر آن چسبانند و قوالان نوازند. (از برهان ). نام ساز معروف . (غیاث ) (آنندراج ). طبل و دهل و طبل یک پوسته و تبوراک . (ناظم الاطباء). سازی که...
-
نیل
لغتنامه دهخدا
نیل . (اِ) گیاهی است که عصاره ٔ آن را نیله و نیلج گویند و بدان رنگ کنند. برگ نیل را با آب گرم می شویند و کبودگی و کدورت آن دور کنند و آب را نگاه دارند تا همچو گل به تک نشیند پس آب را می ریزند و نیله را خشک کنند، و آن مبرد است و مانع جمیع اورام در ابت...