کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفعالوقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دفعالوقت
لهجه و گویش تهرانی
وقت کُشی
-
واژههای مشابه
-
دفع
واژگان مترادف و متضاد
اخراج، پسزدن، پیشگیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن ≠ جذب
-
دفع
فرهنگ واژههای سره
رانش، راندن
-
دفع
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ ع . ] (مص م .)1 - پس زدن .2 - دور کردن .
-
دفع
لغتنامه دهخدا
دفع. [ دَ ] (ع مص ) دادن کسی را چیزی . (از منتهی الارب ). تأدیه کردن . (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب ). || سپوختن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).داخل کردن چیزی را در چیزی . (از اقرب الموارد). || د...
-
دفع
لغتنامه دهخدا
دفع. [ دُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ دُفعة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دُفعة شود.
-
دفع
دیکشنری عربی به فارسی
بالا بردن , زياد کردن , پرداختن , دادن , کار سازي داشتن , بجااوردن , انجام دادن , تلا في کردن , پول دادن , پرداخت , حقوق ماهيانه , اجرت , وابسته به پرداخت , نشاندن , فشار دادن , فرو کردن , انداختن , پرتاب کردن , چپاندن , سوراخ کردن , رخنه کردن در , ب...
-
دفع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] daf ' راندن از نزد خود؛ دور کردن؛ رد کردن؛ پس زدن.
-
دَفْعُ
فرهنگ واژگان قرآن
دفع کردن - رد کردن
-
دفع
دیکشنری فارسی به عربی
افراز , طرح , طرد
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ebnolvaqt ۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی توجه دارد و به ذکر حق میپردازد: ◻︎ صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق ...
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - فرصت - طلب ، آن کسی که هر لحظه رنگ عوض می کند. 2 - در اصطلاح صوفیان سالکی که فرصت را از دست ندهد و به انجام وظایف بپردازد و به گذشته و آینده توجهی نداشته باشد.
-
ابن الوقت
لغتنامه دهخدا
ابن الوقت . [ اِ نُل ْ وَ ] (ع ص مرکب ) ابن وقت . آنکه بمقتضای وقت کار کند و سابقه و لاحقه را اعتبار نکند. زمانه ساز. || آنکه از حاضر تمتع جوید بی نظری بگذشته و آینده . ابن وقت : لیک صافی فارغ است از وقت حال صوفی ابن الوقت باشد در مثال . مولوی .صوفی ...
-
صاحب الوقت
لغتنامه دهخدا
صاحب الوقت . [ ح ِ بُل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به صاحب الزمان شود.