کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دفعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دفعه
/daf 'e/
معنی
یک بار؛ یک نوبت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله
برابر فارسی
بار
دیکشنری
sitting, stretch, time
-
جستوجوی دقیق
-
دفعه
واژگان مترادف و متضاد
بار، پاس، کرت، مرتبه، مرحله، مره، نوبت، وهله
-
دفعه
فرهنگ واژههای سره
بار
-
دفعه
فرهنگ فارسی معین
(دَ عِ) [ ع . دفعة ] (ق .) بار، نوبت ، مرحله .
-
دفعه
لغتنامه دهخدا
دفعه . [ دَ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دفعه
لغتنامه دهخدا
دفعه . [ دَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) دفعة. دفعت . بار. وهله . مرحله . (فرهنگ فارسی معین ). باره . مرتبه . (ناظم الاطباء). یک نوبت . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف جرجانی ). کَرّه . کرت . پی . نوبه . نوبت . دست . مره : امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین دا...
-
دفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دفعَة] daf 'e یک بار؛ یک نوبت.
-
واژههای مشابه
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دَ ع َ ] (ع اِ) یک بار. (منتهی الارب )(دهار) (ناظم الاطباء). ج ، دَفعات . (ناظم الاطباء).
-
دفعة
لغتنامه دهخدا
دفعة. [ دُ ع َ ] (ع اِ) باران که بیک بار آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاره ٔ باران . (دهار). آب تیز. تیزآب . اول سیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دُفَع، دُفَعات . || آنچه بریزد ازمشک یا آوند یکباره . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...
-
دفعةً
لغتنامه دهخدا
دفعةً. [ دَ ع َ تَن ْ ] (ع ق )ناگهان . ناگاه . یکباره . مغافصةً. از ناگاه . از ناگهان . بی خبر. غفلةً. بدون خبر. (ناظم الاطباء). فوراً.- دفعةً واحدة ؛ یک باره . یک دفعه . بیکبار. بیکباره : پادشاه اسلام ... فرمود که امری که بتدریج مضرت آن چنین معظم گش...
-
دفعة
دیکشنری عربی به فارسی
دسته , پرداخت , وجه , هل , پرتاب , تنه , هل دادن , تنه زدن , با زور پيش بردن , پرتاب کردن , کشيدن(شمشير) , پرتاب شدن
-
یی دفعه ، یک دفعه
لهجه و گویش تهرانی
ناگهان
-
یک دفعه
لغتنامه دهخدا
یک دفعه . [ ی َ /ی ِ دَ ع َ / ع ِ ] (ق مرکب ) دفعه ٔ واحد. و یک بار و یک هنگام . (ناظم الاطباء). یک مرتبه . یک بار : همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی . منوچهری .|| یک بارگی و ناگهان . ناگهان . بغتةً. || بالتمام ....
-
دفعه خشک
لغتنامه دهخدا
دفعه خشک . [ دَ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دفعه دار
لغتنامه دهخدا
دفعه دار. [ دَ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) منصبی از مناصب نظامی هند. منصبی از مناصب درجه پائین در سپاه هند. منصبی مانند ده باشی از مناصب لشکری هندوستان . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دفعدار شود.