کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دغسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دغسر
/daqsar/
معنی
کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کچل؛ اصلع.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
دغسر
فرهنگ فارسی معین
(دَ سَ) (ص .) کچل .
-
دغسر
لغتنامه دهخدا
دغسر. [دَ س َ ] (ص مرکب ) (از: دغ + سر) که سری دغ دارد. که بر سر موی ندارد. کسی را گویند که سرش کچل و بی موی باشد. (برهان ). لغسر. و رجوع به لغسر شود. || آنکه پیش سرش تا فرق موی نداشته باشد. اجله . (زمخشری ). أصلع. (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء...
-
دغسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹داغسر› [قدیمی] daqsar کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کچل؛ اصلع.
-
واژههای همآوا
-
دغثر
لغتنامه دهخدا
دغثر. [ دَ ث َ ] (ع ص ) گول و احمق . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کچل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کل› kačal مبتلا به کچلی؛ دغسر.
-
چسنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹خشنگ› [قدیمی] časang ۱. کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کل؛ کچل؛ دغسر.۲. (اسم) داغ پیشانی که از کثرت سجده کردن یا به سبب دیگر پیدا شده باشد؛ داغ پیشانی.
-
روخ چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوخچکاد، رودچکاد› [قدیمی] ruxčakād کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد؛ تویل؛ دغسر؛ اصلع: ◻︎ ایستاده بهخشم بر در او / این بهنفرین سیاه روخچکاد (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
-
بی موی
لغتنامه دهخدا
بی موی . (ص مرکب ) بیمو. آنکه موی ندارد. (یادداشت مؤلف ): دغسر، اصلع، اعصج ؛ مرد بی موی پیش سر. (منتهی الارب ). صلد؛ سر بی موی . (منتهی الارب ). || أمرد. بی ریش . (یادداشت مؤلف ). ساده .
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن سلیمان . از قریه ٔ سنبلان است . بروایت حمزه علی (ع ) را دیدار کرده است و گوید با پدر در کوفه بودم مردی دغسر بر استری سرخ ، دلدل نام نشسته و مردم گرد وی فروگرفته درآمد پدر را گفتم : این کیست ؟ گفت : شاهنشاه عرب علی بن ابیطالب ا...
-
داغسر
لغتنامه دهخدا
داغسر. [ س َ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که پیش سر او موی ندارد پنداری که آنجا را داغ کرده اند که موی نمیروید و آدم سر نیز گویند. (انجمن آرا). آنکه آدم سر باشد یعنی پیش سر او تا فرق موی نداشته باشد و او را به عربی اصلع گویند. (برهان ). داس سر. دغسر. تاس...
-
طاس
لغتنامه دهخدا
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغا...