کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دغا باختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دغا باختن
لغتنامه دهخدا
دغا باختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) حیله کردن در بازی قمار : چو نقش حریفی شگفت آیدش دغا باختن در گرفت آیدش .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
دغا خوردن
لغتنامه دهخدا
دغا خوردن . [ دَ خوَرْ /خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن : تا کی دغا خورم ز تو ای بی وفا بروبگذاشتم به مدعیان مدعا برو.ظهوری (از آنندراج ).
-
دغا دادن
لغتنامه دهخدا
دغا دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن : چه دغاام دهی ای جان تو مراجان عزیز است دغا نپذیرد.عطار.
-
دغا نمودن
لغتنامه دهخدا
دغا نمودن . [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . غدر نمودن . فریب دادن . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
راست باختن
لغتنامه دهخدا
راست باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) باختن بی غدر و تزویر. دغا و دغلی نکردن در قمار.جر نزدن . یکرنگی بکار بردن . دورویی و تزویر نکردن : گفت که این امیری به چه یافتی گفت ای شیخ به راست باختن و پاک باختن . (اسرار التوحید ص 178).
-
نرد باختن
لغتنامه دهخدا
نرد باختن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) تخته زدن . نرد زدن . با تخته نرد بازی کردن . نرد بازی کردن : نقدی نداد دهر که حالی دغل نشدنردی نباخت چرخ که آخر دغا نکرد. خاقانی .ولیکن نرد با خود باخت نتوان همیشه با خوشی درساخت نتوان . نظامی . || بازی کردن . مطلق ...
-
دوالک باختن
لغتنامه دهخدا
دوالک باختن . [ دَ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) بازی با دوال و تسمه . || نیرنگ و دغا و دورویی نمودن . (یادداشت مؤلف ). مکر و حیله کردن . (آنندراج ) : ای منافق یا سلیمان باش یا کافر به دل چند باید با خداوند این دوالک باختن . ناصرخسرو.ز گیتی حذر دار و با او د...
-
گرفته زدن
لغتنامه دهخدا
گرفته زدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نیزه و طعنه زدن . (برهان ) (آنندراج ) : هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنررسم گرفته زدن خوی دغا باختن .سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).ز مهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش . نظامی .|...
-
مششدر
لغتنامه دهخدا
مششدر. [ م ُ ش َش ْ دَ ] (ص ) متحیر، مأخوذ از ششدر و این لفظ تراشیده ٔ فارسی زبانان عربی دان است . (آنندراج ) (غیاث ) (بهار عجم ).صیغه ٔ برساخته ٔ هم وزن اسم مفعول باب رباعی مجرد. ششدرشده . از حرکت دادن مهره ها بازمانده به علت بسته شدن شش خانه ٔ مقا...
-
دست خون
لغتنامه دهخدا
دست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خود یا به یکی از اعضای خود بسته باشدو حریف ششدر کرده و او را بر هفده کشیده باشد. (برهان ). ...
-
کم زن
لغتنامه دهخدا
کم زن . [ ک َ زَ ] (نف مرکب ) شخصی که خود را و کمالات خود را عظمی ندهد و سهل انگارد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه خود و کمالات خود را وقعی و عظمی ندهد و سهل انگارد. (ناظم الاطباء). فروتن و متواضع. آنکه خود یا دیگری را کم انگارد : اگر مردان عالم کم زنانن...
-
رنگ
لغتنامه دهخدا
رنگ . [ رَ ] (اِ) لون . (برهان قاطع). اثر نور که بر ظاهر اجسام نمایشهای مختلف می دهد، بعربی لون گویند. (فرهنگ نظام ). لون یعنی اثر مخصوصی که در چشم از انعکاس اشعه ٔ نور در روی اجسام پدید آید. (ناظم الاطباء). آرنگ . گون . گونه . (برهان قاطع). صِبْغ. (...
-
مهره
لغتنامه دهخدا
مهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1608).بهر میل بر مهره ای از بلوربر او گوهری چون درخشنده هور. اسدی (گرشاسب نامه ...